خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات فریدون دستگیر عالی از شهید ستاری

خاطرات فریدون دستگیر عالی از شهید ستاری

لانه کبوتران
در سال ۱۳۵۴ با وجود هواپیماهای پیشرفته در نیروی هوایی ، مستشاران آمریکایی هواپیمای دو نفره جت آموزشی « تی – ۳۳ » را از خدمت نیرو خارج کردند .

« به روایت سروان فریدون دستگیر عالی »
این هواپیماها سالها بلا استفاده در موزه و کنار باندهای پروازی افتاده بودند و لانه پرندگان شده بودند .پس از پیروزی انقلاب اسلامی و قطع با آمریکا ، جهت آموزش فن خلبانی در نیروی هوایی ، دانشکده پرواز تأسیس شد . در دوران جنگ ، با وجود تحریم تسلیحاتی ایران از سوی شرق و غرب ، نیروی هوایی قادر به تهیه هواپیمای جت آموزشی برای دانشجویان خلبانی نبود . این کمبود در روند تعلیم دانشجویان محسوس بود .
با انتصاب تیمسار ستاری به فرماندهی نیروی هوایی ، ایشان تصمیم گرفتند این هواپیماها را پس از گذشت ۱۲ سال ، دوباره به رده پروازی در بیاورند و از آنها برای آموزش دانشجویان خلبانی استفاده کنند .
اگر هشتاد بار هم پاسخ منفی بدهی
تیمسار ستاری بررسی همه جانبه‌ای در نیروی هوایی نسبت به بازسازی این هواپیماها انجام دادند و سرانجام روزی در شعبه موتور جت به سراغ بنده آمدند .
ایشان ، موضوع بازسازی هواپیماهای « تی – ۳۳ » را مطرح کردند و از من خواستند که مسئولیت این کار را به عهده بگیرم .
هواپیماها مدت دوازده سال در شرایط بد جوی قرار داشتند و تقریباً فرسوده شده بودند . بازسازی آنها ریسک بسیار بزرگی بود ، چون جان خلبان مطرح بود و خسارات احتمالی در پی داشت . لذا با پیشنهاد ایشان موافقت نکردم .
تیمسارهشت بار پیش من آمدند و پیشنهاد خود را تکرار کردند . دفعه آخری که آمدند ، فرمودند :
دستگیر ! هشت بار آمدم ، جواب منفی دادی ، اگر هشتاد بار هم جواب منفی بدهی بازهم خواهم آمد . با بررسی‌هایی که کردم ، این کار فقط از دست شما پیش کسوتان بر می‌آید .
البته دلیل دیگری که باعث می‌شد ، ازانجام این کار اجتناب ورزم ، وحشت از کمبود قطعه‌های این نوع هواپیما و عدم پشتیبانی به موقع بود . ضمناً نمی‌خواستم قولی به تیمسار بدهم که از عهده آن بر نیایم .
تیمسار که احساس مرا درک کرده بودند ، گفتند :
در حال حاضر ، نظام جمهوری اسلامی و این مملکت به فداکاری شما نیاز دارد . دستگیر ! از بابت کار هیچ نگرانی نداشته باش ! من در همه حال پشتیبان تو هستم و قول می‌دهم هر کاری که از دستم بر بیاید برای تو انجام بدهم .
چند دقیقه‌ای تیمسار صحبت کردند و آن چنان گفتارشان خوب و منطقی بود که جای هیچ گونه عذری را باقی نمی‌گذاشت . با توکل به خدا پذیرفتم . تیمسار در حالی که مرا در آغوش گرفته و می‌بوسید ، گفت :
می‌دانستم ، بالاخره قبول می‌کنی .
آمدم خسته نباشید بگویم
اسامی تعدادی از پرسنل ورزیده و زبده نیروی هوایی را که قبلاً نسبت به کار آنها شناخت داشتم ، به تیمسار دادم . ایشان ظرف ۴۸ ساعت ، همه آنها – حتی کسانی که در شهرستانها بودند – را حاضر کردند و ما کار را شروع کردیم . ابتدا تعدادی از این هواپیماها را توسط هلی کوپتر شنوک به محل آوردیم و کار بر روی اولین هواپیما آغاز شد .
در آن زمان ، عراق موشک باران تهران را آغاز کرده بود و ما مجبور بودیم برای آماده کردن هواپیما در زمان مقرر تا نیمه‌های شب کار کنیم . ساعت سه بعدا از نیمه شب به تنهایی در حال بستن ژنراتور بر روی موتور هواپیما بودم . ناگهان صدای نفس نفس زدن شخصی را پشت سرم احساس کردم . وحشت کردم ، دیدم تیمسار ستاری است ، سلام کردم .
گفت :
خسته نباشی دستگیر ! نگفتم تا این حد کار کنی که خودت را از پا بیندازی .
گفتم :
قربان ! مرد است و قولش . باید هر طور شده سر موقع هواپیما را حاضر کنم .
سپس پرسیدم :
چه شده که تیمسار ، این موقع شب به این جا آمده‌اند ؟
پاسخ دادند :
از دور دیدم چراغ قسمت موتور جت روشن است . گفتم حتماً دستگیر مشغول کار است . آمدم به تو خسته نباشید بگویم .
یک چایی بده بخوریم
تیمسار ، روزهایی که در تهران بودیم حتماً به شعبه ما می‌آمدندو کار را از نزدیک پی‌گیری می‌کردند . وقتی می‌آمدند ، می‌نشستند و می‌گفتند :
دستگیر ! یک چایی بده بخوریم .
حضور تیمسار در کنار پرسنل حرکت خوبی بود و آنها را نسبت به ادامه کار دلگرم می‌کرد . گاهی اوقات ، ایشان قطعه‌ای را که کم داشتیم نمونه آن را می‌دیدند و چند روز بعد تعدادی از آنها را از انبارهای نیروی هوایی پیدا می‌کردند و برای ما می‌فرستادند .
چند روز قبل از اینکه موتور هواپیما را آزمایش کنیم ، دستگاه آزمایش کننده موتور ، در یک بمباران هوایی منهدم شد و کار برا ما مشکل گردید . تیمسار نگران بودند ، گفتند :
دستگیر ! چه کار خواهی کرد ؟
قبلاً در این زمینه با همکارانم مشورت کرده بودم . لذا به تیمسار گفتم :
کار را انجام خواهم داد . شما نگران نباشید !
پرسیدند :
چطور ؟
گفتم :
هواپیمارا از قسمت دم جدا می‌کنم . و موتور را بر روی هواپیما آزمایش می‌کنم .
تیمسار پرسیدند :
این کار خطرناک نیست ؟
گفتم :
خیر .
مسئولین به ایشان گفته بودند که این کار شدنی نیست ، لذا تیمسار به حرف من شک داشتند و گفتند :
شما مجدداً این موضوع را بررسی کنید و نتیجه را به من اطلاع دهید .
گفتم:
قربان ! من بررسی کرده‌ام ، این کار شدنی است .
ایشان گفتند :
پس موفق باشید !
بلافاصله قطعاتی که برای آزمایش موتور لازم بود ، دستور ساختش را به قسمتهای مربوطه دادم و در سیم کشی هواپیما نیز تغییراتی بوجود آوردیم .
تیمسار ستاری و تعدادی از فرماندهان در پای هواپیما حضور داشتند . موقع روشن کردن موتور ، دلهره عجیبی به من دست داده بود . زیرا پس از سیزده سال این کار می‌خواست انجام شود .
تیمسار گویا متوجه حالت من شدند . آهسته گفتند :
دستگیر ! نگران نباش . ما توقع زیادی نداریم .
موتور را نصب کردم و با توکل بر خداوند ، داخل کابین هواپیما شدم . پس از چکهای لازم ، کلید استارت را زدم . به حول و قوه الهی موتور هواپیما به صدا در آمد و روشن شد . با شنیدن صدای موتور ، تمام کسانی که آنجا حضور داشتند ، خوشحال شدند و با تکان دادن دست ، شادیشان را به من ابراز می کردند .
پس از اطمینان لازم از کار کرد موتور ، وقت آن رسیده بود که هواپیما را برای پرواز آماده کنم . اولین مرحله آزمایش قبل از پرواز ، دوانیدن سریع هواپیما بر روی باند پروازی بود . فکر کردم اگر قرار است در این مرحله برای کسی اتفاقی بیفتد ، بهتر است که آن فرد خود من باشم . لذا به تیمسار ستاری و تیمسار رستمی ( جانشین ایشان ) پیشنهاد کردم که اجازه دهند ، این کار را خودم انجام دهم .
فردای آن روز در حضور تیمسار و تعدادی از فرماندهان ، هواپیما را وارد باند پروازی کردم و به ابتدای باند رفتم . مدت ۴۵ دقیقه با موتور روشن آزمایشهای لازم را بر روی هواپیما انجام دادم . در این مدت تیمسار ستاری لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند . مرتب دستهایشان را به هم می‌مالیدند و منتظر بودند که نتیجه چه خواهد شد . ایشان از شوقی که داشتند از جمع فرماندهان دور شدند و به نزدیکی شانه خاکی باند آمدند .
من پس از تماس با برج مراقبت ، در جا ، گاز موتور را زیاد کردم . با رها کردن ترمز ، هواپیما با سرعتی زیاد بر روی باند به حرکت در آمد . سرعت آن به قدری زیاد بود که چرخ جلو از زمین بلند شد . به انتهای باند که رسیدم ، دور زدم و برگشتم . هنوز از کابین پیاده نشده بودم که تیمسار با دست به من اشاره کردند : « چه شد ؟ » با نشان دادن انگشت شصتم ، موفقیت کار را اعلام کردم .
تیمسار از خوشحالی دستهایش را به هم گره کرده بود و برای من به علامت پیروزی تکان می‌دادند . همان روز دستور دادند پنج گوسفند برای رفع خطر قربانی کنند .
خواستم خستگی را از تن شما در بیاورم
هواپیما آماده شده بود ، ولی انتخاب خلبانی که جرأت و جسارت آن را داشته باشد تا برای اولین بار با این هواپیما پرواز کند ، کار بسیار مشکلی بود .
تیمسار فقید ، « علی پور » که درجوانی با این نوع هواپیما پرواز کرده بود ، داوطلب شد تا این پرواز مهم را انجام دهد . پس از چند روز آموزش و کار با دستگاههای مختلف هواپیما ، همه چیز برای پرواز آزمایشی مهیا شد .
به علت کوتاه بودن طول باند ، هواپیما را برای پرواز توسط هلی کوپتر « شنوک » به فرودگاه مهر آباد منتقل کردند .
آن روز همه چیز به خوبی پیش می‌رفت . لحظه ورود هواپیما به ابتدای باند ، نفس همه دست اندر کاران در سینه‌هایشان حبس شده بود و هیچ کس را یارای حرف زدن نبود . من صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم که هر لحظه تندتر می‌شد و گویی می‌خواست از سینه‌ام بیرون بپرد .
نگاهها همه به سوی هواپیما دوخته شده بود . و این لحظه برای من و دوستانم لحظه سرنوشت سازی بود . پس از تماس با برج مراقبت ، هواپیما با سرعت زیاد روی باند حرکت کرد ، ولی ناگهان موتور از دور افتاد و هواپیما به رمپ پروازی بازگشت .
من به گمان اینکه موتور هواپیما اشکال آورده در یک لحظه فشارم بالا رفت و حالم به هم خورد . خواستند مرا به بیمارستان ببرند ، ولی امتناع کردم . می‌خواستم ببینم عیب چه بوده است . پس از بررسی متوجه شدیم که خوشبختانه عیب از سرعت نمای هواپیما بوده و موتور اشکالی نداشته . پس از رفع عیب مجدداً هواپیما آماده پرواز شد .
این بار ، جناب علی پور ، هواپیما را از زمین بلند کرد ، ولی به علت عدم اطمینان تا مسافت زیادی با ارتفاع کم ، بر روی باند پرواز می‌کرد تا اینکه از نظرها ناپدید شد .
خلبان ، هواپیما را به منطقه از پیش تعیین شده برده بود و آزمایش‌های لازم را بر روی آن انجام داده بود . پس از گذشت چند دقیقه ، هواپیما بر روی آسمان فرودگاه مهر‌آباد ظاهر شد . بچه‌ها با دیدن آن غریو شادیشان به هوا بلند شد و هر کس ،‌دیگری را در آغوش می‌گرفت و تبریک می‌گفت . هواپیما قبل از نشستن بر روی باند در جلو بچه‌ها مقداری عملیات آکروباسی انجام داد و سپس صحیح و سالم به رمپ پروازی بازگشت . جناب علی پور وقتی که از کابین پایین آمد ، تمام لباسشان خیس عرق شده بود .
جلو رفتم و ایشان را در بغل گرفتم و گفتم :
جناب سرهنگ ! نه به آن بلند شدن – که به کندی انجام شد – و نه به این آکروباسی که انجام دادید .
در جوابم گفت :
حقیقتش اول اطمینان لازم را نداشتم ، ولی پس از مقداری پرواز مطمئن شدم و خواستم با این عملیات آکروباسی خستگی را از تن شما در بیاورم .
بعد از این پرواز بر اثر فشار روحی که بر من وارد شده بود ، مرا به بیمارستان بردند ، و پس از مقداری مراقبت‌های پزشکی و استراحت ، حالم بهبود یافت .
در حال حاضر تعداد زیادی از این هواپیماها بازسازی شده‌اند و دانشجویان خلبانی با آنها پرواز می‌کنند . من این موفقیت را مرهون حمایت و راهنمایی شهید ستاری می‌دانم .

منبع: مرکز اسناد اداره حفظ آثار ونشر ارزشهای دفاع مقدس جنوب شرق استان تهران

۳ نظر

  1. سلام آقای دستگیرعالی دراسفندماه ۱۳۸۳به علت فشارهای وارده درزمان کاربه رحمت خدارفتندولی دیگرتیمسارنبودتا یادی ازاین انسان فداکارکند. روحشان شاد

  2. هیچ وقت یاد و خاطره فرماندهان و جان بر کفانی مثل سروان فریدون دستگیرعالی از یادمان نخواد رفت ایرانیان همیشه به یادت خواهند بود.روحت شاد بزرگ مرد

  3. بهرام دستگیرعالی

    سلام برفریدون عموی عزیزروحشان شادیادشان گرامی باد.ایشان عموی بنده بودندبسیارورزیده بودندازساختمان دوطبقه پریده بودندوهیچ آسیبی به ایشان نرسیده بود من بچه بودمبعدازرفتن ایشان من هم پریده بودم وشانس آورده بودم روی تشکی که روی طناب درحیات بودافتادم وبه بیمارستان برده بودند.خیلی فنی بودندپیکان داشتند نمیدانم چیکارکرده بودندکه موقع حرکت اولیه جلوی ماشین بلندمیشدروح ایشان وپدرومادربزرگوارشان پدرمرحوم من شاد.مدت اسارت من ۸۱ماه وافتخارمیکنم به عموی عزیزمرحومم.یاعلی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.