محمدتقی قشقایی یکی از شاعران شهرستانی است که کارهای خوب او هم زیاد است. او اکنون در شهرستان ورامین ساکن است و دانشجوی دکترای مدیریت است. در سال جدید “تذکره شاعران دشت ورامین” از ایشان منتشر خواهد شد. گفت و گوی ما با او را بخوانید.
فارس: آقای قشقایی! متولد کجا و چه سالی هستید و چه زمانی شعر به سراغ شما آمد؟
من وارد ۳۷ سالگی شدم و اصالتا متولد شهرستان ورامین هستم. اگر در مورد شعر هم به طور جدی بگویم از سالهای ۷۰ به بعد؛ اما اگر بخواهم از حال و هوای شعر و تنفس در فضای شعر بگویم، یک مقدار زودتر و آن بر میگردد به اواخر دوران جنگ و در واقع زندگی شعری من از آنجا شروع شد.
فارس: شما در جنگ هم به عنوان رزمنده حضور داشتید یا خیر؟
یک گروهی را آموزش و پرورش استان تهران با نام گروه فرهنگی، هنری تشکیل داده بود و در سال ۱۳۶۶ برای اولین بار با این گروه اعزام شدم و سال ۶۷ هم به همین شکل، و هر دو بار حضور من در جبهه بسیار کوتاه و در حدود ۲ ماه بود و وظیفهی ما هم این بود که به مناطق جنگی میرفتیم و برای رزمندگان سرود میخواندیم و تئاتر اجرا میکردیم.
* «خرمال» که آزاد شد، به همراه گروه سرود به آن منطقه عملیاتی رفتیم و برای رزمندگان شعری را به صورت سرود خواندیم
فارس: در آن زمان شعر که نمیگفتید؟
شعر نه، اما سه تا از مربیهای خیلی خوب که یکی از آنها شاعر همان گروه سرود بود، یعنی وقتی یک منطقهای عملیات میشد و آزاد میگشت، ایشان در رابطه با آن شعر سرودند و ما هم با گروه سرود به آن منطقه میرفتیم و برای رزمندگان سرود میخواندیم. خاطرم هست که «خرمال» آزاد شد، و استاد مرحوم علیرضا طالقانی در مورد آن شعری سرودند و آهنگ آن ساخته شد و ما به همراه گروه سرود به آن منطقه عملیاتی رفتیم و برای رزمندگان آن شعر را به صورت سرود خواندیم.
فارس: عجب! جالبه!
و تقریبا همهی مناطق جنوب را در آن مدت برای سرود و اجرای نمایش بازدید کردیم.
فارس: این روال شعر و سرود به این سبک کاملا عاشقانه و دلی تا چه زمانی ادامه داشت؟
فکر میکنم بعد از آن گروه دیگر اتفاق نیفتاد. ما اولین گروهی بودیم که از منطقه ورامین اعزام شدیم و سال بعد که سال ۶۷ بود، گروه بعدی منتخب استان تهران بود که از منطقه ورامین ۸-۹ نفر بودیم و بقیه از شهرستانهای استان تهران بودند و از دوستانی که آن موقع هم مسیر ما و بزرگ ما بودند مانند آقای «سید جواد هاشمی»، «مهرداد تاج کریم»، «آقای خلعتبری» و خیلی از دوستان بزرگوار دیگر میتوانم نام ببرم و در واقع زندگی شعرگونه ما از آنجا شروع شد.
* رفته بود جنگ و اعتقادش این بود که یا باید پیروز شویم تا برگردد یا شهید.
فارس: پس شروع خوبی بوده است؟
خاطرم هست ما یک همسایهای داشتیم که به جبهه رفته بود و تا آن زمان هم هنوز برنگشته بود و اعتقادش هم این بود یا باید پیروز شویم تا برگردم و یا شهید. و در طول این ۷-۸ سال خانوادهاش او را ندیده بودند. ما برای اجرای سرود به دو کوهه رفته بودیم که ایشان را دیدم. او هم به معلم ما گفت که اجازه دهید ایشان را به گردان خودمان ببرم و بعد از شام او را بر میگردانم در آن زمان من ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشتم و تعجب کرده بودم که این آدم کیست که مرا به اسم میشناسد و چنین درخواستی از معلم ما میکند. یک مقدار دقت کردم و متوجه شدم که ایشان همان همسایهای هستند که از ابتدای جنگ به جبهه آمده بود و برنگشته بود. که البته مدتی بعد از این دیدار ایشان به درجهی رفیع شهادت نائل شدند.
فارس: اسم ایشان چه بود؟
« شهید محسن زارعی». از این دست خاطرات خیلی زیاد است. در آن زمان به خیال خودم فکر میکردم که ما دیگر رزمنده شدیم و در پاکتهای نامهای که رنگ پلنگی داشت، به پدر و مادرم نامه مینوشتم که اگر از احوالات اینجانب جویا هستید، ملالی نیست جزء غم دوری شما و از این حرفها.
فارس: چه حقی بود؟ و آن را چگونه ادا کردید؟
البته ما که دستمان کوتاه است؛ اما سعی کردم منش ایشان را در رفتار خودم داشته باشم و از منش او به عنوان الگو استفاده کنم. من حداقل در زندگی شخصی خودم آدمی به بزرگواری و تواضع ایشان ندیدم. به همین دلیل دو تا کتاب از آثارهای ایشان به نام «پرچین پایه» و «هر چند قلم شکسته بودم» را جمعآوری و چاپ کردم که البته «پرچین پایه» را در زمان حیات ایشان جمعآوری کردم. ایشان فکر میکنم ۸-۹ مجموعه داستان و بیش از ۱۹-۲۰ کتاب در حوزه مردمشناسی و ادبیات دینی آماده چاپ دارند که اگر مرجعی برای چاپ این کارها کمک بکند، خیلی از صحبتهای ایشان نظیرش پیدا نمیشود.
فارس: «آقای قشقایی» کتابهای ایشان الان کجا هست؟
در اختیار خانواده ایشان هست.
فارس: خانواده ایشان ورامین ساکن هستند؟
نه، بعد از فوت «مرحوم طالقانی» نقل مکان کردند و ساکن تهران شدند. اما به ورامین رفت و آمد دارند.
* میسوخت تا دیگران وجود داشته باشند
فارس: شما آیا بزرگداشتی برای «آقای طالقانی» گرفتید؟
یک بزرگداشت در زمانی که در قید حیات بودند برای ایشان گرفته شد که البته به این امر هم راضی نبودند. اما به اصرار دوستان و آشنایان برگزار شد و متأسفم به این جهت که در این بزرگداشت من شعری با ردیف سوختن که در کتاب «با خلسه چنارها» هست به ایشان تقدیم کردم که متأسفانه ایشان هم به لحاظ جسمی سوختند، همان سوختنی که همیشه با آن زندگی میکرد. چرا که میسوخت تا دیگران وجود داشته باشند. زمانی که ایشان به علت سوختگی مرحوم شدند چندین هزار نفر عاشقانه بر سر زنان آمده بودند بدون اینکه کسی آنها را خبر کند و یا با ابزار تبلیغاتی مجلس ایشان را اعلام کند و همه برای بزرگداشت آدمی آمده بودند که دارای انسانیت در حداعلی خودش بود.
* خیلی از دوستان با «استاد طالقانی» آشنا و شیفته او شدند و به خاطر دیدن او به ورامین میآمدند
فارس: بزرگداشت ایشان در کجا برگزار شده بود؟
در فرهنگسرای رازی ورامین. اما من در رابطه با فوت ایشان عرض میکنم؛ خیلی از دوستانی که نام برده شد، شعرشان را در محضر «استاد طالقانی» آغاز کردند. به عنوان مثال «جناب آقای معاذی» و «جناب آقای علوی» در قم و خیلی از دوستان دیگر هم دوره ما که در حال حاضر از خوبهای شعر روزگار ما هستند. «آقای طالقانی» و «جناب وزیری» همیشه جزء داوران شعر و قصهی مسابقات کشوری دانشآموزی بودند. در آن مسابقات دانشآموزی که آن زمان خیلی خوب هم برگزار میشد که هدفهای خیلی خوبی هم پشت آن چیده شده بود، خیلی از دوستان با «استاد طالقانی» آشنا و شیفته او شدند و به خاطر دیدن او به ورامین میآمدند. مانند «علی حاجتیان»، «حسن وطفی»، «علی داودی»، «احمد علوی» و «اصغر معاذی» و مرتب هر چهارشنبه به ورامین میآمدند و از نظرات «استاد طالقانی» استفاده میکردند.
فارس: استاد طالقانی با شما رابطهای دوستی هم داشتند؟
بله، البته نه تنها من، «استاد طالقانی» به معنای اخص کلام شاعر بودند.
* روش داستاننویسی ای را ایشان ابداع کرد که خیلیها الان در کشور با روش او داستان نویس شدند
فارس: و محقق هم بودند؟
بله، عرض کردم بحث ادبیات دینی، بحث پژوهشهای اسلامی، بحث میراث فرهنگی دوران اسلام و بعد از اسلام؛ به هر صورت ایشان بزرگی بودند که زود از دستشان دادیم. همانطور که میدانید ایشان شاگرد مستقیم «جلال آل احمد» بودند و در کلاسهای مدرسه از خاطرات «آل احمد» زیاد برای ما تعریف میکرد. و خیلی جالب است برایتان بگویم یک روش داستاننویسی را ایشان ابداع کرد که خیلیها الان در کشور با روش او داستان نویس شدند و داستان نویسان خوبی هم هستند که اسمهای زیادی را میتوانم نام ببرم. به عنوان مثال ایشان سر کلاس دو، سه خط از یک مطلبی میگفتند، مثلا کربلایی محمد بیلاش را روی دوشش گذاشت و به سمت آبادی حرکت کرد، در راه فکر میکرد امروز… و میگفت بچهها بقیه مطلب را شما ادامه دهید، در همان پرسوناژها داستانهای مختلفی خلق میشد و بعد اقدام به رفع اشکال و غلطگیری میکرد. میخواستم بگویم که «استاد طالقانی» نه تنها در شعر بلکه در داستان هم بسیار نکته سنج و چیره دست بود. از آن مهمتر زندگی شاعرانه ایشان بود. من خودم و حتی بسیاری از افراد دیگر را میشناسم که در مراسم خواستگاریشان علاوه بر پدر و مادر، «استاد طالقانی» هم بود. یعنی ابتدا «علیرضا طالقانی» و بعد پدر و مادرم.
* امکان نداشت وقت نماز که میشد، سریع به سمت وضوخانه حرکت نکنند و یا جانمازشان را پهن نکنند
فارس: یعنی این قدر نزدیک؟
بله. استاد آنقدر به شاگردانش نزدیک بود و نزدیک میشد و میخواست که در همه شئونات زندگی شاگردان سره را از ناسره تشخیص دهند و مسیری درستی را طی کنند. امکان نداشت وقتی جایی میرفتیم و وقت نماز میشد، ایشان سریع به سمت وضوخانه حرکت نکنند و یا جانمازشان را پهن نکنند. بدون اینکه به بچهها چیزی بگوید به سرعت شروع میکردند به نماز خواندن و بچهها هم با دیدن این صحنه وضو میگرفتند و نماز میخواندند.
فارس: مثل اینکه «استاد طالقانی» در یک مکان ثابتی جلسات هفتگی و یا ماهانه داشتهاند. از آن جلسه هم برای ما صحبت کنید؟
جلساتی در یکی از مدارس ورامین به نام «کوشش» برگزار میشد که مسئولیت اصلی آن را «علیرضا طالقانی» برعهده داشت و بسیاری از دبیران ادبیات منطقه ورامین مانند «سعید وزیری»، «پیر زیاد»، آقای «طباطبایی» از پیشوا، «محمدتقی علی دوستی» و بزرگان دیگر و جوانترهایی مثل من و آقای «محمود بیات»، «سیدمرتضی زکیزاده» از مهاجرین افغانی، «محمدرضا شرفی»، «سیده شهره حقدوست» و خیلی از دوستان دیگر در آن جلسات شرکت میکردند. در آن جلسات علاوه بر مسائل شعری ما سعی میکردیم درسهای انسان بودن را هم یاد بیگریم، این جلسات مدتها ادامه پیدا کرد و در جاهای مختلف دیگر مانند «فرهنگسرای رازی ورامین» هم برگزار شد که نزدیک سه، چهار سال یعنی از سال ۱۳۷۳ تا سالهای ۷۷-۷۶ آنجا بودیم که هر چهارشنبه جلسات تشکیل میشد. بعد از سال ۷۷-۷۶ جلسات به کانون هدایت منتقل شد و یکی، دو سال هم آنجا بودیم و از کانون هدایت مجددا جلسات به مدرسه «کوشش» فعلی منتقل شد. دو، سه سال هم در آنجا بودیم و از آنجا جلسات به دفتر نشریهای به نام «ورامین و توسعه» منتقل شد. هفت، هشت سال هم جلسات در آن دفتر برگزار شد، یعنی تا سال ۱۳۸۷٫ البته استاد طالقانی در سال ۱۳۸۵ مرحوم شدند.
فارس: بعد از فوت ایشان مسئولیت جلسه را شما به عهده گرفتید؟
بله، مسئولیت جلسات را بنده به عهده گرفتم. زمانی که «استاد طالقانی» در بیمارستان بودند به من گفتند که چون چهارشنبهها متعلق به «موسی بن جعفر(ع)» است، چهارشنبهها را فراموش نکنید.
فارس: میگفتند چهارشنبهها متعلق به «موسی بن جعفر(ع)» است؟
بله، ایشان به شدت به فرزند موسی بن جعفر(ع) که در شهرستان پیشوا مدفون هستند عشق میورزید و هر از گاهی هم جلسات را در کتابخانهی «امامزاده جعفر» پیشوا برگزار میکردیم. این جلسات بعد از فوت ایشان تا سال ۱۳۷۸ در دفتر «ورامین و توسعه» برگزار میشد که بعد از آن به «ادارهی ارشاد» شهرستان ورامین منتقل شد.
* در مورد شاعران ورامین در حال جمعآوری مجموعهای هستم که دایرهالمعارف شاعران ورامین است
فارس: ورامین جزء شهرهای ادبخیر است. از قرون ۸ و ۹ گرفته تا زمان حال. به عنوان مثال در قرن ۸ «حمزه کوچک ورامینی» شاعر شیعی شعرهای بسیار خوبی داشته و الان هم بخشی از کتابش موجود است. حالا میخواهیم که در بحثمان به امروزیها بیشتر بپردازیم و به افرادی که در ورامین هستند بیشتر توجه کنیم؛ مانند «ژولیده نیشابوری» که مرحوم شدند، «استاد وزیری»، «رحیم مخدومی» و … میخواهم که شما در رابطه با افراد حال حاضر ورامین بیشتر صحبت کنید.
بنده همیشه سعی کردم در حوزههایی که زیاد تسلط ندارم وارد نشوم. در مورد شاعران ورامین حقیر در حال جمعآوری مجموعهای هستم و این مجموعه هم یک جورهایی دایرهالمعارف شاعران ورامین هست. همانطور که شما فرمودید. البته منظورم از ورامین دشت ورامین هست که از «خار» ورامین که گرمسار نام دارد تا ری باستان.
* گندم ری که میگفتند منظور همان گندم ورامین بوده است
فارس: یعنی پیشوا، ورامین، جوادآباد، قرچک، پاکدشت؟
بله تا جنوب ری، گندم ری که میگفتند منظور همان گندم ورامین بوده است. شما میدانید که مرکز حکومت ری یک قلعهای بوده که باقیمانده آن هنوز در ورامین موجود است؛ به نام «قلعه ایرج». این قلعه دارای ۲ کیلومتر طول و عرض میباشد. بگذریم، این مجموعه که در مورد شاعران ورامینی از قرن ۶ به بعد مانند «قوامی رازی»، «حمزه کوچک ورامینی» تا معاصرین که بیش از صد نفر هستند است و در حال آماده شدن میباشد.
فارس: من یک شعر از کتاب «خلسه چنارها»ی شما میخوانم، شما نظرتان را در مورد این شعر بازگو کنید.
نگو که دیگر بهار و تابستانت را نمیدهی
میدهی
راستی این تابستانت چیز خوبی از کار درنیامد
چند ورق تاخورده
چند زبان بند آمده
و چند گور تازه خیس شده
همین!
قرارمان نبود که ستارهها آنقدر پایین نیایند
که نتوانیم عکس یکدیگر را ببینیم
قرار بود همه جا روشن باشد
هیچ خانهای در هیچ خیابانت
بیچراغ
و هیچ شاعری در هیچ چنارستانت
ناامید نباشد
تازه آدم تا میآمد خلسهی چنارها را حس کند
کلاغی کار بدی میکرد
قرار بود صداها هم به هم برسند
چشمهای شاعرانت همه جا را ببینند
بخندند، حرف بزنند
تابستان فقط، هفت جوبهات را نشانمان دادی که
ای کاش
نگو که دیگر بهار و تابستانت را نمیدهی
میدهی
فقط پاییز و زمستان قرارمان را فراموش نکن
۲۵/۸/۸۴ ورامین
در رابطه با این شعرتان که به ورامین هم تقدیم کردهاید چند کلامی بفرمایید.
همانطور که شما فرمودید و در این کتاب هم درج شده است این شعر به خود «ورامین» تقدیم شده است، نه به خاطر حس ناسیونالیستی بلکه این عناصری که در این شعر آمده است را شما میتوانید عینا در «ورامین» ببینید.
* قدیمیترین چنارهای ایران در ورامین وجود دارد و خیلیها هم برای اینکه عمرشان و یا سلطنتشان دوام داشته باشد از چنارها وام گرفتهاند
فارس: مثلا؟
مثلا قرار نبود که ستارهها آنقدر پایین نیایند که نتوانیم عکس همدیگر را ببینیم. من از بچگی خاطرم هست زمانی که روی پشت بامها میخوابیدیم، آنقدر ستارهها نزدیک میشدند که میشد عکس همدیگر را در ستارهها ببینیم و من با برادرم ستارهها را نامگذاری میکردیم تا تصاویر همدیگر را ببینیم. و یا وقتی میگوییم هیچ خانهای در خیابانت بیچراغ و هیچ شاعری در چنارستانت ناامید نباشد؛ شما میدانید یکی از قابلیتهایی که درخت چنار دارد این است که به آدمها امید میدهد. چونکه درخت بسیار مقاومی است و از آن مهمتر سعی میکند که هم شکل ظاهرش را حفظ کند و هم محکمی و اقتدارش را. به همین دلیل درخت چنار به درخت امید معروف است. اما گاهی ممکن است مسائلی اتفاق بیافتد که مخاطب شعر من یعنی شاعران را هم ناامید کند.
و هیچ شاعری در هیچ چنارستانت ناامید نباشد
یعنی آن چیزی که خلاف قاعده چنارستانهای ورامین است. خب اگر گزاف نگفته باشم، قدیمیترین چنارهای ایران در ورامین وجود دارد و خیلیها هم برای اینکه عمرشان و یا سلطنتشان دوام داشته باشد از چنارها وام گرفتهاند. مثلا ناصرالدین شاه روی چنار «سعد آباد» ورامین تاج گذاری کرده و متأسفانه ۵۰ سال هم حکومت کرده است! حالا نه به خاطر اینکه روی درخت چنار تاجگذاری کرده، ولی اینها اعتقاداتی است که از قرون گذشته در رابطه با چنار وجود داشته است.
به هر حال در انتهای شعر هم یکی از مناطق ورامین گفته میشود
تابستان فقط هفت جوبهات را نشانمان دادی
که ای کاش آن را هم نشان نمیدادی
علت هم این است یکی از کارهای خوبی که «علی رضا طالقانی» برای شاعران ورامین انجام میداد، ورامین گردشی بود و سعی میکرد ما را هر جمعه یا یک جمعه در میان پای پیاده از ورامین به سمت یکی از روستاهای اطراف ورامین ببرد. یکی از روستاهایی که ما با «علی رضا طالقانی» رفتیم، روستای «هفت جوبه» بود که در آن امامزادهای به نام «امامزاده علی» بود که در آن شعرخوانی کردیم و جلسه شعری را در آن امامزاده داشتیم که در این شعر به این محله اشاره شده است.
فارس: جالبه! خیلی خب، کتاب «خلسهی چنارها» به دو زبان فارسی و انگلیسی هست. شما چه هدفی را از این کار دنبال میکردید؟ چرا شعرها را به زبان انگلیسی هم چاپ کردید؟
من برای تحصیلات به شهر حیدر آباد و هندوستان رفته بودم و در آنجا به دو، سه دانشگاه رفت و آمد داشتم که با بعضی از دوستان در آن دانشگاهها آشنا شدم که اهل ادبیات و هنر بودند و خیلی برایشان جالب بود که من در رشتهای غیر از ادبیات تحصیل میکنم اما اطلاعات ادبیام بالاست. در همان جا نیز جلساتی را با آنها داشتم و در رابطه با شعر صحبت میکردم و خیلی هم علاقمند بودند که آثار من را داشته باشند. زمانی که «خلسهی چنارها» در حال آماده شدن بود، با سه، چهار تا از دوستانی که در حوزهی ترجمه فعال بودند تماس داشتم و مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که زحمت ترجمهی ادبی آن را به آقای «حسین ترکمننژاد» بدهم. ایشان هم اتفاقا یکی از جوانان نخبهی ورامینی هستند که در آینده از ایشان بیشتر خواهید شنید. ایشان هم در زمینهی فنی و هم در زمینهی ادبیات انگلیسی دارای تحصیلات آکادمیک هستند. همانطور که عرض کردم، دوستان و آشنایان من چون از کشورهای سوئد، آلمان، تاجیکستان و حتی هند بودند و این کتاب را میخواستم برای آنها ارسال کنم ترجمه انگلیسی آن را در کنار تحریریه فارسی در همین جا انجام دادم تا اگر نقطه نظری وجود دارد همین جا آن را برطرف کنم که الحمدالله با ترجمه خوب آقای «ترکمن نژاد» این کار صورت گرفت.
فارسی: ترجمه این کار چقدر زمان برد؟
فکر میکنم در حدود ۲ یا ۳ ماه.
فارسی: کتاب را که ورق میزنم، متوجه میشوم شما بیشتر دل دادهی غزل هستید. البته بیشتر و یا نصف، نصف میشود گفت، ولی خب، شما حرفهای جدیترتان و یا صمیمتهای کودکیتان را با غزل گفتید. آیا این گرایش شما به غزل دلیل خاصی داشته است؟
همانطور که شما فرمودید غزل یک قالبی است که همه با آن خوب ارتباط برقرار میکنند و در آن نفس میکشند. اما در «خلسهی چنارها» انتخاب شعرهایش را از بین چند صد تا شعر انجام دادم.
* خودم یک دل دادگی به غزل داشتم و دارم و انشاءاله این دل دادگی دوام پیدا کند
فارسی: خودتان انتخاب کردید؟
نه، همسرم آنها را انتخاب و ویرایش کردند. منتهی برای انتخاب آنها روی قالب شعرها تکیه نداشت و موضوع و محتوا برای ایشان اهمیت بیشتری داشته است و همانطور که میبینید از شعر سپید گرفته تا چهارپاره و غزل و شعر نیمایی در این کتاب وجود دارد. ولی خودم یک دل دادگی به غزل داشتم و دارم و انشاءاله این دل دادگی دوام پیدا کند. هر چند یک مجموعه دیگری که در دست اقدام دارم که بیشتر کارهای آئینیام هست. در آن غزل کمتر است و شعرهایی با قالب رباعی، سپید و دیگر قالبها بیشتر دیده میشود.
* غذای روحمان شعر است و همیشه دنبال جایی میگردیم تا به آنجا برویم و زلال شویم
فارس: شما یک شعری دارید که در آن میگویید: «هر چهام، هر کهام، نمیخواهم/ شاعری رو به ابتذال شوم». یعنی به نظر شما ابتذال در شعر امروز رخنه کرده است و شما نمیخواهید که اینگونه باشید، در رابطه با این بیت هم برای ما صحبت کنید.
من همیشه با هم نسلهای خودم یک چالشی را داشتیم و آن چالش هم این بوده است که خیلی از دوستان در واقع بعضی جا من را متهم کردهاند که شما سنتی و سنت گرا هستید و نوع نگاهتان به ادبیات، نگاهی است که وامدار یک چیزها و یک جاهای دیگر است. مثل بزرگانی که به آنها احترام میگذاریم و زیر علمشان رفتیم. همیشه این هم برای من مهم بوده است که اگر شاعر میشویم، شاعر شویم اما مبتذل نشویم. یعنی یک چیزی بشویم که بعدا پیش وجدان خودمان بتوانیم قضاوت خوبی داشته باشیم.
نکند پاک بیخیال شوم
وقت خواندن دوباره لال شوم
کز کنم به گوشهای به خاموشی
مثل آن کوزه سفال شوم
اوج این مأذنه صدایی نیست
داغ آوردهام بلال شوم
هر کهام، هر چهام نمیخواهم
شاعری رو به ابتذال شوم
باز اینجا رکب زدند مرا
تا که محکوم قیل و قال شوم
وقت خالی شدن کجا بروم
چشم من کور کجا زلال شوم
ما که غذای روحمان شعر هست همیشه دنبال جایی میگردیم تا به آنجا برویم و زلال شویم و یک چنین جاهایی پیدا نمیشود مگر آن جاهایی که به یک سرچشمه قوی و غنی وجودی وصل است و آن هم هیچ جایی نیست مگر آن بزرگانی که خدمت شما نام بردم.
فارس: شما یک شعر را به «مهدی آذر یزدی» تقدیم کردهاید. آیا با این داستان نویس نوجوانان ارتباطی داشتید یا خیر؟
«مهدی آذریزدی» را علاوه بر اینکه سعادت نصیبم شد و یکی، دو بار به منزل ایشان در یزد رفتم اما در ادبیات و آشنا شدن من با داستان بیشترین نقش را داشت.
* اگر بخواهند در ادبیات داستانی ما کسانی را به عنوان الگو معرفی کنند یکی از آنها «مهدی آذر یزدی» است
فارس: «قصههای خوب برای بچههای خوب»؟
دقیقا، من زمانی که در مدرسه «شیخ صدوق ورامین» دانشآموز بودم همیشه در مسابقات قرائت قرآن یا در حوزهی درسی رتبهای میآوردم. معلمینی داشتم که به عنوان هدیه به ما کتاب میدادند. خاطرم هست اولین سری کتابهایی که من هدیه گرفتم، کتابهای «قصههای خوب برای بچههای خوب» «مهدی آذریزدی» بود. ایشان ادبیات کهن را به زبان امروز برای کودکان پیوند زده بود و به نظرم حق بسیار، بسیار بزرگی بر گردن ادبیات مخصوصا ادبیات بعد از انقلاب دارند و حیف که در جامعه کمتر شناخته شده و کمتر به او پرداخته شده است. به نظرم اگر بخواهند در ادبیات داستانی ما کسانی را به عنوان الگو معرفی کنند یکی از آن الگوها «مهدی آذر یزدی» است.
* همیشه توصیهام به دوستان این بوده که هیچ کس در کره زمین نگاه شما را ندارد و پس از نگاه خودتان با دنیا حرف بزنید
فارس: آقای قشقایی! مثل اینکه شما دورهی نوجوانی و کودکی پر قیل و قالی داشتهاید. چونکه تقریبا بیش از دو، سه تا از شعرهای این کتاب در آن فضاهاست و یا برایتان خیلی پرخاطره بوده است.
مادر بزرگ آخر هول و ولا کجاست/ گم شد دلم به من بگو این ناکجا کجاست
و یا آن شعر دوچرخه که خیلی زیباست. آیا پرداختن به دوران کودکی و نوجوانی دلیل خاصی دارد؟
به تعبیر خودم هیچ کسی وجود ندارد که از دوران کودکی و نوجوانی خاطره نداشته باشد و یا کم خاطره باشد. اهمیت داستان به این است که ما از نگاه خودمان بتوانیم خاطراتی که میتوانیم با دیگران به اشتراک بگذاریم را برای دیگران ترسیم کنیم. اگر این کار را کردیم و خاطرهای که با دیگران به اشتراک گذاشتهایم توسط کسی پذیرفته شد، معلوم است که ما مسیری را که طی کردیم خیلی پرت نبوده؛ ولی اگر خاطرهای که برای ما بود فقط محدود به یک نفر، دو نفر و یا چند نفر شد، مسیری را که طی کردیم پرت بوده است. من همیشه توصیهام به دوستان این بوده که هیچ کس در کره زمین نگاه شما را ندارد و پس از نگاه خودتان با دنیا حرف بزنید. اگر نگاه خودتان را بر خلاف آن چیزهایی که در این روزگار میشنویم و میبینیم مختص به خودتان باشد، چونکه آن نگاه برای خودتان تازگی دارد حتما برای دیگران نیز همین طور خواهد بود. به همین خاطر آن شعر مادر بزرگ و یا دوچرخه آن ما به ازاهای عینی است که برای من وجود داشته و تخیل نبوده است. مثلا آن دوچرخهای که پدرم همیشه سوار میشده و الان هم سوار میشود به مسجد و امامزاده و بازار میرود و شاید به شوخی طنز باشد که برایتان بگویم برای اینکه سلامتیشان حفظ شود چهار، پنج بار دوچرخهشان سرقت شده اما مجددا دو چرخهای برای او تهیه کردیم که بیدوچرخه نماند! این دوچرخهای که در انتهای شعر سرقت میرود، دو چرخهای است که ما با آن خاطرات بسیار زیادی داشتیم
فارس: آمد سوار قصه ما با دورچرخهاش/ از پشت سر نماز و دعا با دوچرخهاش
خیلی قشنگ است!
میخواستیم پر بکشیم از شکوه عشق/ وقتی به روی ابر باد دو چرخهاش
من پدرم به شدت به اهل بیت ارق دارند و در دوران قبل از انقلاب هیچ کدام از منبرهای حاج آقا کافی را رد نمیدادند و در بعد از انقلاب هم در جبههها و این مسائل بودند. اما جالبتر برایتان بگویم اینکه اگر ما با پدرم و عمهی بزرگم جمع شویم و جلسهی مشاعرهای بگذاریم پدر و عمه بیش از چهار، پنج هزار شعر حفظاند و به شدت به ادبیات علاقه دارند و ادبیات کهن را خیلی خوب میشناسند و آن دوچرخهای که در انتهای آن غزل دوچرخه است و سرقت شدن همان دوچرخهای است که ما با آن خاطرات فراوانی داشتیم و پدرم، من و برادر و خواهرهایم را به نوبت با آن به مسجد و امامزاده میبرد.
فارس: من چند شخص را نام میبرم، شما اگر دوست داشتید در رابطه با آنها صحبت کنید.
قیصر امینپور؟
ایشان یکی از معماران شعر انقلاب اسلامی هستند.
سلمان هراتی؟
به شدت با شعرهای جبهه و جنگ ایشان عشق میکردم. مانند شعر درختان تجسم استفهام …
فارس: یک شعری در این کتاب است که خیلی از جنبه اعتراضی به شعرهای سلمان شباهت دارد:
اینجا همه چیز بوی پلیس میدهد/ پلیسها میفهمند/ پلیسها میخوابند/ پلیسها گریه میکنند/ پلیسها میخندند/همیشه حق تقدیم با پلیسهاست/ نه با هیچ انوریکسا/ یا هر گاو و خوک و گرازی که/ آزادانه کنار پلیسها نفس میکشند
هندوستان، حیدرآباد، این خیلی به فضای شعر «سلمان» نزدیک است و رگههایی از اعتراض هم داخل آن هست.
بله.
فارس: خب، دیگر در رابطه شعر صحبت نکنیم و بگذاریم که شعریت آن باقی بماند و خود مخاطب آن را متوجه شود جناب قشقایی!
شاعر بعدی «سعید وزیری»؟
اگر بخواهیم دو، سه نفر را به عنوان ایران شناس زندهی حال حاضر نام ببریم که برای کشور عزیزمان ایران زحمت کشیدهاند و ناشناخته هستند، یکی از آنها «سعید وزیری» است که بیش از سی و چند عنوان کتاب تحقیقی چاپ شده دارند و خیلی از کتابهای ایشان در دانشگاهها تدریس میشود، ولی خود ایشان را نمیشناسند.
فارس: مثال بزنید؟
مثلا «نقش مولانا در تهذیب زبان فارسی»، «جشنهای کهن ایرانی»، «اسیری در منطق»، «اسکندر در شاهنامه»، «احسن الکبر فی معرفته اطهار»، «آشنایی با مدرسهی دارالفنون» و کتابهای دیگر و ۱۳ مجموعه رمان و داستان. به نظرم ایشان آدم بینظیر و بسیار متواضعی هستند. جالب است که برای شما بگویم استاد «سعید وزیری» قبل از انقلاب به خاطر مبارزات سیاسی با رژیم شاه مغضوب علیه بودند و مرارتهای بسیاری در آن رژیم کشیدند و شاید خودشان اصلا به آنها اشاره نکنند و راضی هم نباشند.
فارس: علی رضا طالقانی؟
انسان را به معنای واقعی میشود با «علی رضا طالقانی» تعریف کرد. با همه خصوصیاتی که خود خدا میخواسته در وجود بشر قرار دهد.
فارس: رحیم مخدومی؟
یکی از خوبهای ادبیات دفاع مقدس که به ایشان هم کم پرداخته شده است. ای کاش زمان و فرصتی بود تا آثار رحیم مخدومی را جوانان و نوجوانان ما بیشتر میخواندند و با آنها ارتباط برقرار میکردند.
فارس: ژولیده نیشابوری؟
به نظرم ایشان یکی از پدرهای شعر مذهبی و هیاتی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب بودند.
فارس: ایشان در ورامین هم مدفون هستند؟
بله، در گلستان شهدای حسین رضایی ورامین در قطعهی هنرمندان دفن هستند. و سالها از عمرشان را در ورامین ساکن بودند، بدون اینکه کسی او را بشناسد. ایشان آدم بسیار تأثیرگذاری در ادبیات آئینی ما بودند.
فارس: گویا اینکه همسر شما هم شاعر هستند و یک کار فولکولور هم از ایشان دیدیم.
بعد از اتفاقاتی که در دههی ۵۰ و شاملو افتاد، سالها بود که ما در این زمینه ادبیات مکتوب نداشتیم و بیشتر در ترانه و تصنیف کار میشد و در ادبیات فولکلور شاهد کار کمتری بودیم. ایشان یک کتابی را به نام «برو زود امامزاده دخیل ببند» را به طبع رساند که این هم در حال و هوای قصههایی است که پدر بزرگ، مادر بزرگها برای نوههای خودشان تعریف میکنند. البته محیط پیرامونی و ادبیاتی که در آن جریان دارد، ادبیاتی است که بیشتر در آن منطقه یعنی پیشوا و ورامین جریان دارد. غیر از این نوع گفتار و ادبیات کارهای کلاسیک و سپید هم انجام میدهند که انشاءالله به زودی مجموعه شعر کلاسیکشان هم بیرون میآید
فارس: اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید؟
لطف شما زیاد، ان شاءالله که سایه امام زمان بر سر همهی ما مستدام باشد و نفس کشیدن ما هم در حال و هوای الهی باشد نه غیر از آن.
منبع: FARS
بسیار جالب و خواندنی بود
آقای محمد تقی قشقایی استاد بنده در دانشگاه علمی کاربردی صنایع شیر تهران بوده بنده ایشان را خوب میشناسم خیلی آدم باهوش ومهربونیه خدا حفظش کنه باعث افتخاره ورامینه