رحیم مخدومی
• پیامبری به نام صلوات
از کودکی آموخته بودیم صلوات تجلیل پیامبر است و تبرک مجالس و زینت مسلمین. چه میدانستیم صلوات مستعد انسان سازی، جامعه سازی و فرهنگ سازی! چه می دانستیم صلوات اردوگاه عظیمی ست نیازمند مربیای از جبهه ی پیامبر و از جنس پیامبران عصر غیبت. که با کهولت سن، تمام بار کهن اندوختههای علمی و سنگینی فضایل اخلاقی عجین شده با جسم و روح خود را جمعه به جمعه وارد مجلس کند، مثل امپراطوری مقتدر و مسلط در رأس مجلس بنشیند و صلوات ها را معماری نماید.
همه در سکوت صلوات بفرستند و او خود نیز. صلوات، صلوات… ده ها، صدها، هزاران، دهها هزار…!
یاد آن پیشدستیهای کوچک که با یک نخ تسبیح و چند دانه شکلات، سربازان اردوگاه صلوات خوشبخت را به ذکر صلوات برای اهدا به معصومین دعوت میکرد، به خیر!
ما صلوات میفرستادیم و او در ملکوت خود از قطرات صلوات ما رودی می ساخت جاری به اقیانوس. که هر درد لاعلاجی را علاج میکرد.
صلواتها پیامبری میشد برای جلای دلها، برای شکستن بن بست اندیشهها، برای زدودن رذیلتها…
آنگاه محسنیه مستعد شنیدن حرف حق میشد و حاج آقا آغاز میکرد: بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیرُ مُوفقٍ و مُعین…
هر چه که می گفت، از هر دری که وارد میشد، همه چیز و همه چیز و همه چیز حول محور دو جمله خلاصه میشد: انجام واجبات … ترک محرّمات!
همین دو جمله ای که محسنیه را شکوفا کرد. بینش ها و روش های سیاسی مذهبی را نظم و نسق داد. دهها جوان مستعد را طلبه ای فاضل کرد و جوانان انقلابی را روشنترین و پاکترین در موضعگیریهای سیاسی و انقلابی ترین پاکارترین در میادین دفاعی.
• دو رکعت خبرگان
هم مرجع علمی و اخلاقیمان بود، هم مرجع سیاسی. یکبار وقت گرفتیم اختصاصاً برای رهنمود سیاسی. رفتیم منزلش. خودش در را باز کرد. تنها بود. زمزمهی کاندیداتوری نهمین دورهی ریاست جمهوری تازه مطرح شده بود.
حاج آقا گفت خیلی از کاندیداها آمدهاند اینجا، ولی برگشتهاند.
مضمون حرفش این بود که مهر حمایت نگرفته اند.
او حتی کاندیدای مورد تأئید خودش را نگذاشته بود قصر در برود. نصیحتش کرده بود به تقوا و عدم غفلت از شیطان.
چندی گذشت. کسی برای چندمین بار زمزمهی شورای رهبری را مطرح کرد. حاج آقا که اهل کاندیداتوری نبود، مکلفانه کاندیدای خبرگان رهبری شد تا جلوی زمزمه های مشکوک را بگیرد. به عمرم کاندیدایی به راحتی و کم خرجی او ندیده بودم. ورود خودش را تکلیف میدانست. مابقی تکلیف با دیگران بود. سخنرانی، معرفی، تبلیغ…. بچههای ورامین در این آزمون هم انصافاً سنگ تمام گذاشتند. خودشان پول گذاشتند برای تبلیغات. اما گویا دیگران باید وظایفشان را جدیتر ایفا میکردند. که نکردند و حاج آقا رأی نیاورد. و تکلیف از گردنش ساقط شد. نزدیکانش دیده بودند که پیش، حین و بعد از انتخابات ذرهای تفاوت در او حس نمیشود.
برای او گویا وقت فریضهای رسیده بود و او مکلّفانه به پا خاسته بود برای ادامهی فریضه. اونمازش را درست و به سر وقت ادا کرده بود، هر چند مکبّر و مأمومین کمی عقب مانده بودند!
• کلیم الرضا
میهمان آقا علیبن موسیالرضا علیه السلام بودم؛ در مشهد مقدس. دوستان گفتند حاج آقا آمده مشهد! ساعت حضورش در حرم را پرسیدم. دوست داشتم هم خودش را زیارت کنم، هم چگونگی زیارتش را. این که بزرگان چگونه زیارت میکنند، سوژهی جالبی بود.
نشستم به تماشای او که ظاهراً نشسته بود به تماشای ضریح، از فاصلهای حدوداً بیست متری. متفکرانه نگاه میکرد. در سکوت و تأمل. مریدان و مشتاقان او در اطراف زیر نظرش داشتند. جزیره ی سکوت او و مریدانش که مثل یک تیم حفاظت در اطراف پخش و پلا بودند، در میان ذکر و گریه و صدای همهمه جمعیت دعاخوانی که ناخودآگاه جزیره را در بر گرفته بود، سنگینی محسوسی داشت.
نیم ساعتی طی شد؛ لااقل. بعد، حاج آقا برخاست. مثل کشیدن سرنخی که دهها کس را بجنباند، تیم ارادت از گوشه و کنار جنبیدند. حاج آقای هشتاد و چهار ساله، شاد و قبراق از چیزی عزم صحن مجاور را داشت و مریدان شتابان از پی او عزم ادراک
حاج آقا را روی یک صندلی نشانده، دورش حلقه زدند. حاج آقا را که انگار از فتح الفتوحی برگشته بود؛ به طراوت و جوانی یک نوجوان بازیگوش! لب باز میکردی، می بست به شوخی و خنده. درونش سرریز بود از شور و شعف. فریاد لبخند ملیح او و صدای خنده های پی در پی جوانان اطرافش به گونه ای بود که زائران عبوری را می کشاند به قصد جستجو. یکی دو نفر خارجی بودند با لهجه ای عربی. نشاط جمع- بی آنکه بدانند برای چیست- به دلشان بلوتوث شده بود. با لبی خندان پرسیدند: «این آقا کیست؟»
گفتم: مرجع تقلیدی است.
خم شدند به دست بوسی حاج آقا و ارتباطی کلامی به عربی.
وقتی حاج آقا با اطرافیانش به راه افتاد، من هم سرشار بودم از شور و شعف، اما برای چه؟ خودم نمیدانستم. مثل نوزادی که کامش را شیرین کرده باشند. گنگ و سردرگم.
بعدها که حاج آقا محمدی گلپایگانی گفت:
«روزی در مشهد مقدس نزد آیتالله خوشوقت تنها بودم و از ایشان سؤال کردم؛ وقتی که به حرم امام رضا(ع) مشرف میشوید، کدام زیاتنامه را میخوانید. فکر کردم ایشان زیارت جامعه و زیارت امینالله را مطرح میکند، ولی گفتند، هیچکدام و من تعجب کردم. آیتالله خوشوقت گفتند هیچ زیارتی نمیخوانم و من پرسیدم پس در حرم چه میخوانید؟ ایشان در پاسخ گفتند، خودم با حضرت حرف میزنم، میگویم و میشنوم.»
سری تکان دادم به حسرت و افسوس.
رحیم مخدومی
۹۱/۱۲/۱۰