خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس قسمتم نشد شهید محمّدرضا احمدی پور راوی: مادر شهید از اعزام اوّل که برگشت، خیلی خوشحال بودم. گفتم: – «الحمدلله که به سلامت اومدی.» دیدم ناراحت شد و گفت: – «همهی همسنگرام شهید شدن، اونوقت شما واسه اینکه آسیبی به من نرسیده، خوشحالین؟ من قسمتم نشد.» لباس نو شهید محمّدرضا احمدی پور راوی: ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید محمدعلی احمدی پور
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس ما خوشحالیم شهید محمدعلی احمدی پور راوی: حسین احمدی پور (فرزند شهید) پدر، با لباسی سفید و روشن، بالای پیکر فرزند شهیدش ایستاد. دستها را بالا برد و خطاب به منافقین کوردل گفت: «ما نه تنها خوشحالیم که فرزندمان به شهادت رسیده، بلکه خودمان هم آمادهایم در راه امام حسین (ع) ... ادامه مطلب »
خاطره/ شهید محمّد آقایی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس صرفه جویی شهید محمّد آقایی راوی: فاطمه حیدری (مادر شهید) توی مسجد، پودر رخت شویی را جیره بندی می کردند و به همه میدادند. او هم مسئول تقسیم بود. ما دو خانوار بودیم ولی او یک بسته پودر آورد و گفت: «پودر کَمِه، مواظب باشین، اسراف نکنین!» ادامه مطلب »
خاطرات/شهید خسرو خسروانینیا
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس آبرو شهید خسرو خسروانینیا راوی: باقر خسروانینیا (برادر شهید) توی کارخانهی قند مشغول کار بود. یک روز با سرکارگر حرفش شد. او هم یک سیلی به صورت خسرو زد. او تحمل کرد و جوابش را نداد. فردای آن روز بیرون از کارخانه جلوی راه سرکارگر را گرفت و سیلی وی را پس ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید احمد گلستانی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس آرزو شهید احمد گلستانی راوی: مادر شهید آرزویش این بود که خرّمشهر آزاد بشود و او توی مسجد جامع با دوستانش نماز بخواند. در تمام نامههایش این آرزو را تکرار میکرد و از من میخواست که دعا کنم. روز آزادی خرّمشهر، در مسجد جامع ترکش خورد توی ریهاش و همانجا به شهادت رسید. ادامه مطلب »
خاطرات/شهید مرتضی قمی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس زنگ خدا شهید مرتضی قمی راوی: خواهر شهید سر ظهر، الله اکبر اذان، موقع ناهار بود و ما همه دور سفره جمع میشدیم. مرتضی میرفت و میایستاد به نماز. بهش میگفتم: «حالا بیا ناهارت رو بخور.» میگفت: «نه! الان خدا زنگ زده، اوّل جواب زنگ خدا رو بدم، بعد ناهار.» فیض شهادت شهید ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید علی اصغر موجبافها کچویی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس سوار بر مرکب عشق شهید علی اصغر موجبافها کچویی راوی: عبدالله موجبافها کچویی (برادر شهید) از کلاس پنجم ابتدایی، شروع کرد به نوحه سرایی. کتابهای نوحه را برمیداشت و از روی آن میخواند. کمکم حفظشان میکرد. بعد از مدّتی، دیگر حسابی وارد شده بود. با اینکه سنّش کم بود، امّا سوز غریبی ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید اصغر عرب رستمی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس قلب تیرخورده شهید اصغر عرب رستمی راوی: پدر شهید توی آخرین نامهاش، از همهی فامیل، خداحافظی کرده بود و چند خطّی هم برای من و مادر و خواهر، برادرهایش نوشته بود. پایین نامه، عکس یک قلب کشیده بود که یک تیر مستقیم آمده و خورده به آن. شاید باور نکنید امّا علّت شهادتش ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید اصغر عرب رستمی
خاطراتی از شهدای عملیات بیت المقدس قول شهید اصغر عرب رستمی راوی: پدر شهید از وقتی برادر بزرگش شهید شد، دیگر درس نمیخواند. یک روز تعقیبش کردم دیدم نمیرود به مدرسه. میرود یک گوشه مینشیند و با خودش حرف میزند. انگار با خودش دعوا دارد. رفتم جلو و گفتم: – «چته بابا؟ پاشو بیا بریم باهم حرف بزنیم.» ... ادامه مطلب »
خاطرات/ شهید محسن قاجار
خاطرات شهداء مربّی شهید محسن قاجار راوی: همرزم شهید من و محسن بچّه محل بودیم. آنها در کوچهی پشتی ما مینشستند. او مربّی آموزش بود و من راننده بودم.یک روز ظهر، من رفتم غذا گرفتم و با چند نفر از بچّه محلها دور هم جمع شدیم، نشستیم روی زمین که باهم بخوریم. یکهو محسن بلند شد و گفت: «نه! من ... ادامه مطلب »