خاطرات شهداء مشتاق شهادت شهید احمد محسنی راوی: زهرا محسنی (خواهر شهید) شعرهایی را که به گوشش میرسید یا در جایی میخواند، توی کتابهای درسیاش یادداشت میکرد. این عادت همیشگیاش بود. گوشه و کنار کتاب هایش، پر بود از اشعاری که سرشار از عشق به خدا بود. او در دنیای دیگری زندگی میکرد و این دنیا برایش معنی و مفهومی ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید یوسف لَرنی
خاطرات شهداء ادای دین شهید یوسف لَرنی راوی: علی اکبر لَرنی (برادر شهید) بعد از شهادت پسر داییمان، شهید علیرضا حسن و پسرخالهامان، شهید محمّد علی شیرازی، انقلابی در وجود او پیدا شد که لحظهای آرام و قرار نداشت. با اینکه در پشت جبهه حضور فعّال داشت، تصمیم گرفت روانهی جبهه شود. روزی، هنگام ظهر، همه در خانه جمع بودند ... ادامه مطلب »
خاطرات/ شهید اصغر گلستانی
خاطرات شهداء سنگر پدر شهید اصغر گلستانی راوی: پدر شهید ده روز بعد از اعزام پسرم، من هم به جبهه رفتم. مدّتی بود از او بیخبر بودم. روزی برای مأموریت رفته بودم شلمچه. عصر که برگشتم، دوستانم گفتند: – «پسرت اومده دیدنت. از صبح تا الان جلوی در سنگرت نشسته و منتظر توئه. واقعاً خوش به حالت با این پسر ... ادامه مطلب »
خاطرات / شهید احمد علی گلستانی
خاطرات شهداء روز آزادی خرمشهر شهید احمد علی گلستانی راوی: مادر شهید آرزویش این بود که خرّمشهر آزاد بشود و او توی مسجد جامع با دوستانش نماز بخواند. در تمام نامههایش این آرزو را تکرار میکرد و از من میخواست که دعا کنم. روز آزادی خرّمشهر، در مسجد جامع ترکش خورد توی ریهاش و همانجا به شهادت رسید. ادامه مطلب »
خاطرات/شهید کریم کدخدایی
خاطرات شهداء مرا ببوس شهید کریم کدخدایی راوی: هاجر بیدگلی (مادر شهید) کریم از طرف بسیج، اعزام شد. من هم همراه او رفتم تا محلّ اعزام. توی راه، هر که از دوست و آشنا ما را میدید، میگفت: «پسرت شهید میشه. قیافهاش یه طوریه.» با شنیدن این جمله دلم میلرزید. وقتی رسیدیم، میان جمعیّت او را گم کردم. یکهو دیدم ... ادامه مطلب »
خاطرات / شهید شهرام (رحیم) کدخدایی
خاطرات شهداء عروسی شهید شهرام (رحیم) کدخدایی راوی: معصومه کدخدایی (خواهر شهید) به اوگفتم: «عروسی من نزدیکه داداش! حالا نرو! بمون بعد از مراسم برو!» گفت: «من وصیّت کردم اگه شهید شدم، جنازهی من رو بذارن توی سردخونه، عروسی تو رو بگیرن. بعد، من رو تشییع کنن. نگران نباش! من شهید نمیشم. یه پام قطع میشه.» وقتی شهید شد ... ادامه مطلب »
خاطرات / سردار شهید علی قمی کردی
خاطرات شهداء جای بوسهی گلوله سردار شهید علی قمی کردی راوی: محمّد (دوست شهید) روز سیزدهم تیرماه، چند ساعت از ظهر گذشته بود که آمد به قرارگاه، همانطور خندان در حالی که میلنگید، (شهید قمی در دوران انقلاب هنگام پخش اعلامیه و نوار، مورد اصابت گلولهی مزدوران رژیم قرار گرفت و پایش به شدّت مجروح شد و همین باعث شد، ... ادامه مطلب »
خاطرات/شهید زکریّا فرهمند
خاطرات شهداء دستهای لرزان شهید زکریّا فرهمند راوی: زهرا فرهمند (دختر شهید) پدرم توی جبهه رانندهی ماشین سوخت رسانی بود. یک روز از اهواز تماس گرفت و گفت: – «ماشین سوخت رسانی بر اثر بمباران دشمن آتش گرفته و به پایین درّه پرتاب شده، امّا من نجات پیدا کردم و حالم خوبه. فقط سر و گوشم کمی زخمی شده.» امّا ... ادامه مطلب »
خاطرات / شهید صادق فرهادی راد
خاطرات شهداء مسئلهی مهم شهید صادق فرهادی راد راوی: سعید صدّیق منفرد (معلّم و همرزم شهید) در یکی از اعزامهای جبهه، با دانش آموزانم همرزم بودم. دو، سه شب قبل از عملیّات، کنار رودخانه مستقر بودیم. بچّهها دور هم نشسته بودند و صحبت میکردند. من از صادق فرهادی راد و محمّد رضا غربتیان که هر دو از شاگردانم بودند، پرسیدم: ... ادامه مطلب »
خاطرات / شهید محمّدرضا فرزانگان
خاطرات شهداء سجدهی بیسر شهید محمّدرضا فرزانگان راوی: محمّد جعفری منش ۱۶/۵/۱۳۶۲ نامهای برای همسرش فرستاد و در آن نوشت: «من در حال سجده شهید میشوم. امّا دوست دارم مثل اربابم حسین (ع) بیسر باشم.» پایان نامهاش نوشته بود: «تاریخ شهادت: ۱۷/۵/۱۳۶۲» فردای آن روز، در همان تاریخی که ذکر کرده بود، در حال سجده، بر اثر اصابت خمپاره، سر ... ادامه مطلب »