ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
شهید محمود امامی امین در هفدهم شهریور سال ۱۳۴۸ در شهرک شهید نواب صفوی ( جلیل آباد ) در یک خانواده مذهبی متولد شد و دوران کودکی را در میان خانواده خود گذراند. در سن هفت سالگی جهت شروع تحصیل وارد دبستان شد. او از حافظه و استعداد بسیار خوبی برخوردار بود.
شهید با وجود سن کمش علاقه خاصی به شرکت در مراسمهای مذهبی داشت و همیشه در هیئتهای قرآن و همچنین در زمان انقلاب در دعاهای کمیل، توسل و ندبه شرکت می کرد.
شهید با اینکه از نظر سن خیلی کوچک بود، اما از نظر معرفت ، عقل ، شعور ، انسانیت و مهربانی بزرگ بود. ایشان پس از گذراندن دوران دبستان در همان شهرک به مدرسه راهنمایی راه یافت. ضمن اینکه سرگرم تحصیل بود، در راهپیماییها شرکت می کرد و به انقلاب اسلامی و امام امت علاقه زیادی از خود نشان می داد. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد مدام عشق رفتن به جبهه را داشت و همیشه آرزو داشت روزی برسد تا بتواند خود را در صحنه های نبرد حق علیه باطل برساند. او با شرکت در بسیج توانست یک دوره آموزشی را طی نماید و خود را برای حضور در جبهه آماده نماید.
او به همراه برادرش شهید احمد امامی امین که برای آخرین بار به مرخصی آمده بود در روز چهارشنبه ۶۲/۴/۲۸ به سوی جبهه حرکت کردند و در روز دوشنبه ۶۲/۵/۱۰ در منطقه سر پل ذهاب هر دو برادر به دیدار معبود خود شتافتند و شربت شهادت را نوشیدند.
————————————
زندگی نامه شهید محمود امامی امین از زبان مادر شهید
در پنجم ماه شعبان سال ۱۳۴۸ متولد شد از همان دوران کودکی خیلی مؤدب و تمیز بود بستگان هر وقت او را می دیدند می گفتند : قدر این بچه را بدانید آینده درخشانی برچهره اش نمایان است .
با اینکه شهید سن کمی داشت و هنوز چند بهار بیشتر از عمر عزیزش نگذشه بود و هنوز با آن حد از خصوصیات اخلاقی نرسیده بود، اما نماز و روزه اش ترک نمی شد. بعد از هر نماز باید قرآن می خواند وقتی به نماز می ایستاد در عالم دیگری بود .
من به پدرش می گفتم : محمود اصلا در این عالم نیست و حال خوشی دارد . شبها که می خواست بخوابد می گفت :مرا برای نماز شب بیدار کنید . محمود یک ماه قبل ازجبهه رفتن شب ازمسجد آمد و گفت : می خواهم بروم دانشگاه گفتم: مگر با سوم راهنمایی هم می شود به دانشگاه رفت؟ گفت: بله دانشگاه من جبهه است. این ورقه برای ثبت نام جبهه است گرفته ام و می خواهم بروم به او گفتم صبر کن تا احمد از جبهه بیاید، با احمد برو و او هم قبول کرد.
احمد به مرخصی آمدو بعد از مدتی با هم به جبهه رفتند. محمود می گفت : من می روم یا با پیروزی بر می گردم یا با شهادت . محمود خیلی مظلوم و با ایمان بود. هر دو باهم خداحافظی کردند و رفتند بعد از پانزده روز خبر شهادتشان را برایمان آوردند. هر دو باهم در عملیات والفجر ۳ در تاریخ ۶۲/۵/۱۰ در منطقه سر پل ذهاب پادگان ابوذر به درجه رفیع شهادت رسیدند .
————————————
منبع : لاله های سجاد