خانه » شهدای ورامین » زندگی نامه » زندگی نامه شهیدان قاسم و کاظم اشجع زاده

زندگی نامه شهیدان قاسم و کاظم اشجع زاده

شهید قاسم اشجع زاده

شهید کاظم اشجع زاده

زندگی نامه شهیدان قاسم و کاظم اشجع زاده از زبان مادرشان

بسم الله الرحمن الرحیم

بهار به میهمانی طبیعت آمده بود . ذهن باغ لبریز از شکفتن شکوفه ها بود. در گذر کوچه های زندگی خوشبختی مسافری غریب بود که لحظه های سفر را  بی دغدغه در کنار خانه ها می گذراند . بوی بهار و بوی خوشبختی در خانه کوچک ما پیچیده بود و غنچه ای شکفته در فضای خانواده رایحه دلپذیر تولد را می پراکند . صدای دلنشین باز شدن گلبرگهایش در بستر سکوت می لغزید  به آینده فکر می کردم ، به آرزوهای بلند . می خواستم برای این  گل بهاری اسمی را انتخاب کنم که همیشه بهار باشد و همیشه معطر . نام قاسم برای او برگزیده شد ، نام جوانه بهاری عاشورا.

آن روزها تصویرآینده برایم روشن نبود . نمیدانستم که قاسم من نیز به حماسه عاشورا پیوند می خورد و در کربلای عاشقی اش به حسین تأسی می‌‍کند .

علی رغم تمام مرارتها و سختیهای زندگی ، کودک خود را در دامن محبت می پروراندم و برای آزمایشی بزرگ آماده می شدم . سه سال از تولد قاسم  می گذشت . زمستان تازه از راه رسیده بود و برف جامه سفید خود را بر همه جا کشیده بود . سرما از هر کجا می تراوید . اما در خانه ما گرمای تولد فرزند دیگر خاطره سرما را کمرنگ می کرد . کاظم متولد شده بود و خوشبختی بالهای خود را بر اندیشه هایم می گستراند . حجم شادی در خانه ما نمی گنجید . پرنده های کوچک سپید کم کم بزرگ می شدند و قفس تنگ و کوچک دنیا جولانگاه روح بلند آنها نبود . پرستوهای من رسم پرواز را می دانستند  و هیچکس پرواز پرستوها را انکار نکرده است . اما من چگونه می توانستم به هجرت سرخ مهاجرانم بیاندیشم . من از مرز محبت گذشته بودم و به خاک عشق سجده کرده بودم، اما هنوز احساس ابراهیم را برای قربانی اسماعیل تجربه نکرده بودم . ترانه مسجع زمان در گلوی زندگی تکرار می شود . ابراهیم زمانه باید برای رفتن به مذبح آماده شود و حسینیان باید ضربه های خنجر را بر گلوی فریاد کشنده خود بپذیرند . آزادگی ، تسلیم شدن و سکوت نیست ، خروش و طغیان بر نامردمیها و ناراستیهاست . هر روز عاشورا است و هر زمینی کربلاست ، وقتی قرار باشد حقی بنا حق تضییع گردد و ندایی در گلو خفه شود هر روز یزیدیان طلب بیعت دارند و در این عرصه یا باید حسین بود یا زینب وگرنه یزیدی خواهیم شد .

سالهای کودکی قاسم و کاظم سپری می شد و دوران نوجوانی فرا می رسید . در رفتار آنها دقیق می شدم. می خواستم در باره روحیاتشان به قضاوت بنشینم . اما هر چند در زوایای اخلاق و رفتارشان غوطه ور می شدم بیشتر بر خود می بالیدم . پاکی و پیراستگی نفس ازتمام حرکاتشان آشکار بود . روزهای گذشته پر از خاطره های شیرین با آنها بودن است . به هر کجای خانه می نگرم نشانی از صمیمیت و صداقتشان می بینم ، دلم عجیب می گیرد و آرزو می کنم چهره نورانیشان را دوباره در خواب ببینم .

فرزندان عاشق من درس عاشقی را از کودکی آموخته بودند . از همان روزهایی که به مراسم تعزیه عاشورا می رفتند و اشکهای گرم دوستاران خاندان محمد(ص) را پس از شنیدن آن همه بلا و مصیبت بر این خانواده می دیدند و روح کودکانه شان به رو ح بزرگ حماسه ساز تاریخ گره می خورد . در سالهای کودکی به استقبال طاعات و عبادات دینی رفتند و خیلی زود با نماز و مناجات بی پیرایه خود با خداوند مأنوس شدند . شخصیت هر انسانی ریشه در کودکی او دارد . منش و رفتارهای دوران کودکی الگوهای آینده را می سازد . نجابت و متانت در وجود آنها پیدا بود . بطوریکه هر کس با آنها برخوردی داشت ، به این اخلاق پسندیده پی می برد . مایه های فطری و استعدادهای درونیشان ، راه را برای رشد صفات نیک اخلاقی هموار می کرد و بازداری ایشان از انحرافات فکری و روحی که در دوران نوجوانی آنها از مسایل شایع جامعه آن زمان بود ، کار سخت و دشواری نبود . غالباً بدون اینکه از طرف پدر یا مادر و افراد دلسوز دیگر مورد نصیحت واقع شوند به جاذبه های نکوهیده و فراگیر اجتماع آنروز تمایل نشان نمی دادند . اغلب اوقات بی کاری و فراغت را به مطالعه مشغول بودند . پدر شهیدان قاسم و کاظم از جامعه فرهنگی بود و سعی ایشان در جهت تربیت و شکوفایی ذهنی فرزندان بی وقفه ادامه داشت و هیچگاه نمی شد که از مراقبت و یاری در زمینه های درسی از فرزندان خویش غافل شوند . در چنین محیطی شهیدان عزیز قاسم و کاظم دوران تحصیلات ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت طی کردند و آماده ورود به دانشگاه شدند هنگام انقلاب و قیام ملت ایران علیه نظام شاهنشاهی ، این دو شهید در حال تحصیل بودند  با اینکه سن زیادی نداشتند ، همگام با تمام مردم کشور در تظاهرات یکپارچه و با شکوه ملت شرکت داشتند و چون در جو خانواده ای مذهبی پرورش یافته بودند ، برای استقبال از حکومت اسلامی اشتیاقی وصف ناپذیر داشتند . اما هنوز زمان چندانی از پیروزی انقلاب و شکست حکومت پوسیده پهلوی نگذشته بود که دشمن سایه های هجوم خود را بر خورشید اقبال ملت گستراند . رژیم بعث عراق در شهریور سال ۱۳۵۹ رسماً وارد جنگ و ستیز نابرابر با مردم ما گردید و از همان آغاز این یورش وحشیانه ، مردم آزاده که میهن اسلامی خود را در تاخت و تاز نیروی اهریمن دشمن می دیدند جوانمردانه به پا خواستند و جبهه ها را با حضور جدی خود ، سدی مقاوم در برابر نفوذ دشمن نمودند و در همین زمان بود که دفاع ، شجاعت ، شهامت ، ایثار ، و شهادت به اوج رسید و هر دیندار آزادمنشی برای اعتلای دین و میهن به سوی جبهه شتافت . زن و مرد و پیر و جوان و حتی کودکان نیز به سهم خود علیه دشمن و راندن او از وطن نقشی ایفا نمودند . رزمندگان سلحشور به پشتیبانی مردم تا آخرین قطره خون با نیروهای بعثی جنگیدند و با آغوش باز شهادت در راه خدا را پذیرفتند . اینگونه بود که شهیدان ، قاسم و کاظم به سان تمام رزم آفرینان جبهه نبرد از مرز عاشقی گذشتند و به افتخار شهادت نایل شدند .

بسیج که ازمیان مردم جوشیده بود ، همپای نیروهای دیگر دفاعی سنگرهای مبارزه با دشمن را پر نمود و در مناطق دفاعی خویش مرزهای محدودیت را در نوردید ، بدان سان که بسیجی بزرگی مانند حسین فهمیده چنان حماسه ای آفرید که تاریخ نمی داند چگونه از آن تجلیل کند و در کنار این نوجوانان عاشق پیرمردانی حضور داشتند که در هیچ کجای دیگر دنیا چنین ارتباط نزدیگ و صمیمی دیده نشده بود و روایتگران صحنه های رزم هستند که عمق این صمیمیت را با زبان صادقانه خویش بازگو می کنند .

شهادت بسیجی جوان ، کاظم اشجع زاده در تاریخ  ۲۱/۱/۱۳۶۶  بود ، هنگامی که او برای یک دوره سه ماهه داوطلبانه به شلمچه اعزام شده بود. در آنجا در حمل مجروحین و شهدا در موقعیت راننده آمبولانس خدمت می نمود . در ایام عید در جبهه حضور داشت و آخرین صحبتی که از طریق تلفنی با او داشتیم، چند روز قبل از شهادت وی بود . سال نو را به خانواده تبریک گفت . وقتی از ایشان سوال کردم کی به منزل می آیید ؟ جوا ب دادند : « اگر حضرت دوست اجازه دهند ، چند روز دیگر به دیدار شما می آیم » ولی هنگامی به دیدار ما آمد که حضرت دوست دیدارش را بیش تر پذیرفته بودند .

وقتی خبر شهادت کاظم به اطلاع خانواده رسید ، بسیاری از افراد فامیل و غیر فامیل در خانه ما حضور یافتند . من به عنوان یک مادر بسیار ناراحت بودم ولی پدر ایشان صبور و بردبار بود . از روز ۲۴ فروردین که از شهادت کاظم اطلاع یافته بودم تا ظهر روز ۲۵ فروردین در انتظار قاسم بودیم و صبر کردیم  تا ایشان از جبهه به منزل تشریف بیاورند و در مراسم خاکسپاری برادر شهیدشان ( کاظم ) حضور داشته باشند . ما نمی دانستیم که سپاه ورامین از خبر شهادت قاسم اطلاع دارد و فرزندم قاسم نیز در تاریخ ۲۳ فروردین در همان منطقه ( شلمچه ) در حین حمل شهدا به درجه رفیع شهادت نائل آمده است . همه از تأخیر تدفین کاظم تعجب کردند ولی علت این امر را نمی دانستند . قلب من گواهی می داد که قاسم هم شهید شده ولی زبانم قادر نبود سخن بگوید، تا اینکه عموی این دو شهید به اتفاق جمع دیگر از فامیل تصمیم گرفتند به بنیاد شهید بروند و علت را جویا شوند . حدود چند ساعتی گذشت و از آمدن آنها خبری نشد . دیگر یقین پیدا کردم که قلبم گواهی درست می دهد و با اینکه هیچ کس انتظار حرفهای من را نداشت ،  با صدای بلند گفتم : قاسم هم شهید شده ، منتظر او نباشید . قاسم استاد و راهنمای کاظم بود. مگر می شود  کاظم شهید شده باشد و قاسم که بی تاب تر از او بود شهید نشده باشد . همانظور که اشک می ریختم ، عموی قاسم و کاظم با حالتی متأثر درب را باز کرد و در حالیکه همه به او خیره شده بودند ، گفت : « هر که می خواهد قاسم را ببیند ، قاسم کنار کاظم است . »

این دو شهید عزیز در تاریخ  ۲۶/۱/۱۳۶۶  با حضور گسترده مردم و همراهی امام جمعه شهر در گلستان شهدای ورامین ( امامزاده سید فتح الله ) به خاک سپرده شدند و در جوار رحمت الهی آرام گرفتند . روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد .

مادر شهید

منبع : لاله های سجاد

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.