خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید احمد محسنی

خاطرات شهید احمد محسنی

 یک روز یکی از بجه های برادرش که پول کمی هم داشت می خواست که چرخ وفلک سوار شود که او نیز متوجه شد و چون دوستان زیادی برادرزاده اش داشت او نیز تمام بچه ها و دوستان برادر زاده اش را به طور رایگان و با حساب خودش سوار چرخ و فلک کرد و بچه ها هم از این کار او بسیار شاد شدند و ایشان نیز از اینکه دل کودکان را بدست آورده بودند بسیار مسرور شدند در محله ای که این شهید زندگی میکردند اگر کودکانی بودند که مانند خودش از نعمت پدر یا مادر محروم بودند او نیز به آنها توجه می کرد و مورد مهربانی و نوازش ایشان قرار می گرفت و مراقب بود که مبادا این بچه ها توسط کسی مورد آزار و اذیت قرار نگیرند .

 حال به ذکر خاطره ای دیگر از ایشان می پردازیم :

در محله ما نانوایی وجود داشت که نانواهای آن از اخلاق اسلامی برخوردار نبودند روزی یکی از بچه ها برای خرید نان به این نانوایی مراجعه کرده بود و این کودک توسط دوست دیگرش از روی شوخی به داخل نانوایی هل داده شد آقای نانوا هم از این رفتار نا هنگام و ناخواسته کودک عصبانی شد و سیلی محکمی به صورت این بچه زد این بچه گریه کنان راه خانه را در پیش گرفت در راه خانه به شهید محسنی که در حال رفتن به سرکار بود برخورد کرد و موضوع را با لحن کودکانه برای او باز گو کرد شهید که حامی کودکان و افراد مستضعف بود بسیار ناراحت شد و دست بچه را گرفت و به نانوایی رفت نانواها بادیدن ایشان ترسیدند و درب نانوایی را قفل کردند ولی او میخواست که به آنها متذکر شود که هیچ وقت نباید به ناحق قضاوت کنند.

———————————————–

تهیه شده توسط بسیجیان پایگاه شهید محراب مدنی و نمازگزاران مسجد مهدیه کارخانه قند

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.