خاطرات سردار شهید منصور ستّاری
شور و شوق پرواز
« تیمسار خلبان حبیب الله صادقپور »
تیمسار ستاری متخصص رادار بودند ، ولی علاقه عجیبی به پرواز و فن خلبانی داشتند . وقتی با هواپیما به جای نزدیکی برای بازدید میرفتند ، مرا جهت هدایت هواپیما که از نوع « بونانزا » بود ، همراه خود میبردند . در پروازها ایشان کنارم مینشستند و با دقت به کارهایی که انجام میدادم نگاه میکردند . من که از شور و شوق تیمسار به پرواز آگاه بودم ، در یکی از پروازها به ایشان گفتم :
تیمسار مایل هستید با این هواپیما پرواز کنید ؟
لبخندی زدند و گفتند :
منتظر بودم زودتر از اینها بگویی .
گفتم :
ما را ببخشید ، یادمون رفته بود ، حالا حاضرید ؟
تیمسار پاسخ دادند :
چرا حاضر نیستم . خیلی هم خوب است . شما برنامه ریزی کنید ، میآیم و آموزش میبینم . از فردای آن روز ، برنامه ریزی را شروع کردیم و با توجه به برنامهکاری تیمسار کلاسهای مقدماتی را در اوقاتی که ایشان فرصت داشتند ، تشکیل دادیم . آموزش کلاسهای زمینی از قبیل « هواشناسی ناوبری ، استفاده از رادیو و نشان دهندهها ، مقررات هوایی و … » را خودم به عهده گرفتم . یکی دو جلسه که گذشت ، متوجه شدم خیلی از مسائلی را که من هنوز نگفتهام ایشان میدانند .
کنجکاو شدم و جریان را از سرهنگ شریفی ( آجودانشان ) سؤال کردم . شریفی گفت :
تیمسار یک سری فیلمهای آموزشی در باره پرواز گرفتهاند و شبها در دفتر کارشان نگاه میکنند .
وقتی متوجه شدم که تیمسار خیلی از مسائل مقدماتی را میدانند ، خیالم راحت شد و وقت زیادی را برای آموزش صرف نمیکردم . در پایان کلاسها از تیمسار خواستم تا برای انجام معاینات بدنی به بیمارستان بروند . ایشان هم رفتند و پزشک هوایی گواهی سلامتی و بلامانع بودن پروازشان را صادر کرد .
پرواز را شروع کردیم و برای اینکه به کارشان لطمه نخورد ، در روزهای تعطیل این کار را انجام میدادیم . تا عید نوروز ، دو بار پرواز آموزشی انجام دادیم . تعطیلات عید که شروع شد ، هر روز پرواز میکردیم و هر پرواز ما حدود دو ساعت طول می کشید و تا روز سوم فروردین هفت بار پرواز آموزشی انجام شد . در پرواز هفتم ، به منطقه کوشک نصرت رفته بودیم . هنگام بازگشت ، در باره جزئیات فرود توضیح میدادم که تیمسار خندیدند و به شوخی گفتند :
صادقپور ! ما را خیلی دست کم گرفتی .
گفتم :
تیمسار ! توضیح میدهم که خدای نکرده یک موقع مسئلهای پیش نیاید .
به فرودگاه رسیدیم ، ایشان چند بار عمل ( نشستن و بلافاصله برخاستن ) را انجام دادند . وقتی دیدم تیمسار این بخش از آموزش را خیلی خوب انجام میدهند ، گفتم :
تیمسار این بار که مینشینید ، هواپیما را انتهای باند نگه دارید و دیگر بلند نشوید .
چرا بلند نشویم ؟
به شوخی گفتم :
شما حرف استاد را گوش کنید ، ضرر نمیبینید .
خندید و گفت :
هرچه شما بگویید استاد .
تیمسار هواپیما را به نرمی روی باند خزاند و در انتهای باند متوقف شد . من به افسر کاروان ، ( کسی که بر پروازها نظارت دارد ) گفتم :
هواپیما « سلو » بلند خواهد شد .
تیمسار با تعجب پرسیدند :
-راستی من میخواهم « سلو » بلند شوم ؟
گفتم : بله ، مگر اشکالی دارد ؟
تیمسار با خنده گفتند :
اشکالی که نه ، ولی غافلگیر شدم .
تیمسار هواپیما را به ابتدای باند پروازی هدایت کرد . آنجا من پیاده شدم و با ایشان دست دادم و در را بستم و گفتم :
به امید خدا بلند میشوید ! هیچ مشکلی نیست .
تیمسار همه کارهای لازم را انجام دادند و سپس هواپیما را به پرواز درآوردند . « دور ترافیک » را به خوبی انجام دادند و با یک فرود عالی ، هواپیما را روی باند نشاندند .
طبق رسم دیرینه ، دانشجویی که اولین بار پرواز مستقل خود را انجام میدهد ، پس از پرواز توسط دوستان خودش خیس میشود . ( شاید فلسفه این کار این باشد که با سردی آب میخواهند غرور ناشی از پرواز را که ممکن است بر شخص عارض شده باشد ، از وجودش بزدایند . )
آن روز جمعی از خلبانان قصد داشتند این رسم را در مورد تیمسار هم اجرا کنند ، ولی حجب و حیای بین آنان و تیمسار ، توان انجام چنین عملی را از آنان میگرفت . وقتی دیدم آنها این کار را انجام نمیدهند ، گفتم :
آقا ! این جا فرمانده من هستم . آب را بریزید .
آب را روی تیمسار ریختند و با انجام این مراسم ، همه به ایشان تبریک گفتیم .”