خانه » به قلم همشهریان » شعر / از پیشوا تا مظهر خورشید ، روی شانه ی پرواز و …

شعر / از پیشوا تا مظهر خورشید ، روی شانه ی پرواز و …

از پیشوا تا مظهر خورشید
تقدیم به شهید بزرگوار سرلشکر خلبان اردستانی
سیّد مهدی میرآقایی

میدان به میدان آسمان تسبیح خوانش بود
پر می زد و پرواز میل بی امانش بود

می رفت آرام و کمی آرام می آمد
از دور هم نقش تبسّم بر لبانش بود
اینجا تمام مردم این شهر می دیدند
برقی میان چشم های مهربانش بود

مردی که سرتا سر وجودش آسمانی شد
حتّی قرارش با خدا در آسمانش بود

از پیشوا تا مظهرخورشید جاری شد
هر چند در بین همین مردم نشانش بود

روح بلندش در زمین هرگز نمی گنجید
از راه می آمد ولی این استخوانش بود.

——————————————–

روی شانه ی پرواز
سیّد مهدی میرآقایی

سردار رفته بود ولی ردّپا نبود
حتّی میان شهر کسی آشنا نبود
چیزی شبیه سایه ی فریاد می گذشت
در ذهن جادّه ولی نه … صدا نبود
پرسیدم از زمین و زمان در عبور شب
خورشید من حوالی شهر شما نبود؟
اینجا کسی جواب کسی را نمی دهد
توجیه می کنم که سؤالم به جا نبود
حتّی کسی نبود که مثل خودش شود
غرق کسی شدم که شبیه شما نبود
تنهایی ام همیشه مرا زجر می دهد
اینجا کسی مخاطب من بود یا نبود ؟
او سر به روی شانه ی پرواز می گذاشت
این تکیه گاه شانه ی گرم خدا نبود ؟

——————————————–

مانند لحظه های معطّر
تقدیم به سردار شهید حاج سعید مهتدی
سیّد مهدی میرآقایی

یادش به خیر جمعه ی آخر که رد شدی
آهسته از کنار همین در که رد شدی

پاییز در حوالی چشم تو ساده شد
از روزهای خسته ی آذر که رد شدی

دستی سکوت پنجره را امتداد داد
از چشمه های روشن باور که رد شدی

حالا به لحظه های خودم قفل می زنم
مانند لحظه های معطّر که رد شدی

این جمعه هم بهانه ی یک بغض می شوی
مثل غروب جمعه ی آخر که رد شدی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.