شبیه زیتون ها
صدیقه مراد زاده
تاریخ تو تکرار می شود
گاهی در شمال
گاهی در جنوب
و گاهگاهی میان خیابان های شهر
دیروز پسری همنام تو
در عراق جان داد
امروز علی اصغر دیگری
در لبنان کشته شد
و کسی نبود
تا بخواهد رؤیای به هم ریخته ی شهر را
به سرانجام برساند
زمین میان صدای کلاغ ها گم شده است
و مادران
به دنبال آرامشی هستند
که هرگز از راه نمی رسد
میان جنگ
هیچ کلمه ی زیبایی پیدا نمی شود جز نام تو
که از زبان عاشقانت
شنیدن دارد
سربازها به خانه ریخته بودند
و روی سجادّه ی مادر
گل هایی سرخ پاشیده شد
پدر شبیه زیتون ها
سبز می شود
می روید
پدرم درخت تنومندی
که من در سایه اش به خواب می روم
————————————————-
سرزمین شعر
برای کودکان فلسطین
صدیقه مراد زاده
سربازها به خانه ریخته بودند
و چشم های خواهرم را دزدیدند
و گیس های بلندش را
آتش زدند
برادر کوچکم
وقتی معنی قفس را فهمید
پرنده را آزاد کرد.
کاغذها گیج خط می خورند
و مدادها
تصویر تو را به دریا می رسانند
آرام مثل سکوت
آبی مثل نگاهت موج می زند
باد
شعرهای نگفته ات را در گوشم می خواند
و باران یاد تو را بر گونه هایم می باراند
مرا به خاطرات تو می سپارند
تو را به خاکی
که از آن شعر تازه می روید