زندگی نامه شهید حسن تات
شهید حسن تات
«حسن تات» فرزند «اصغر» در سال ۱۳۳۹ در روستای «آبباریک» چشم به جهان گشود. در سنّ دو سالگی غم از دست دادن مادر بر دل او نشست. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفّقیّت پشت سر گذاشت و برای ادامهی تحصیل، وارد هنرستانی در «ورامین» شد و در رشتهی برق مشغول تحصیل شد. سال چهارم دبیرستان مقارن با آغاز درگیریهایی در «کردستان» و آغاز جنگ تحمیلی بود. در این ایّام، پدر را نیز از دست داد. چند ماه از شروع جنگ نگذشته بود که عازم جبهههای نبرد شد. مدّت پنج ماه در «مریوان» در جبههی «قوچ سلطان» بود که در اثر ترکش خمپاره به درجهی جانبازی نائل گشت. بعد از بهبودی نسبی، با وجود ترکش در پایش مجدداً به جبهه عازم گشت و در «مهاباد» مشغول نبرد با دشمن شد. پس از مراجعت، مدّتی به «سوریه» رفت و دوباره از آنجا بازگشته و به جبهههای جنوب عازم شد. این بار در «لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)» رفت و واحد تعمیر و نگهداری توپخانهی لشکر را بنیان گذاشت. جایگاه او در ابتدای ورود به «پادگان دوکوهه» مقرّ جمع آوری و کسب خبر بچّههای محل شده بود. ایشان به همراه چند نفر از بچّههای محل، زحمات زیادی را متحمّل شدند. در هنگام عملیات، تعمیرگاه را رها میکرد و به خطّ مقدّم میرفت. در «عملیات والفجر مقدّماتی» بر اثر اصابت ترکش، برای بار دوّم مجروح شد و برای مداوا به «بیمارستان قائمِ مشهد» فرستاده شد. هنوز پانسمان زخمهای مجروحیّت بر بدن او بود که مجددّاً به جبهه برگشت. تا مدّتها، کسی نمیدانست او در لباس مقدّس سپاه و به عنوان سپاهی مشغول خدمت است. تا آنکه در «عملیات بدر» شرکت نمود و در مورّخهی ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ اجر فعّالیّتهایش را گرفت و با اهدای سر، به مولا و سالار شهیدان، اقتدا نمود و به درجهی والای شهادت نائل گشت.
خطّ سرخ
فرازی از وصیّت نامهی شهید حسن تات
«… برادران! استغفار را از یاد نبرید که بهترین درمانهاست. برای تسکین دردها همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و مواظب باشید، دشمنان، بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیّت جدا نکنند، که اگر چنین کنند، روز جشن آنهاست و بدبختی ما. در «امام» بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید. صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید. اگر فیض شهادت، نصیبم شد، آنان که پیرو خطّ سرخ «امام خمینی» نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازهی من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطرهی خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خدا پیمان بستهام که در تمام عاشوراها و تمام کربلاها با «حسین (ع)» همراه باشم. سنگر را خالی نکنید تا هنگامی که همهی احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی «امام زمان (عج)» به اجرا درآید. برادران و خواهران من! اگر جنازهی من به دستتان نرسید، هیچ ناراحتی نکنید. بگویید هدیه در راه خدا، پس گرفتنی نیست و اگر جنازهام به دستتان رسید، هر کجا که دلتان خواست، دفن کنید.»
منبع: ساجد