خانه » اخبار و رویدادها » جانبازی که هنوز می‌جنگد + تصاویر

جانبازی که هنوز می‌جنگد + تصاویر

خاطرات محمد جعفری منش (۵)

خانه‌اش توی یکی از محله‌های قدیمی شهر ورامین است. خانه‌ای که اگرچه غم بیماری پدر را با خود به همراه دارد اما به رنگ مقاومت و ایستادگی است. محمد جعفری‌منش متولد ۱۳۴۰ است. او در ابتدای جوانی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌شود و وقتی جنگ تحمیلی آغاز می‌شود مانند دیگر رزمندگان اسلام دلیرانه در میدان حاضر می‌شود. خودش می‌گوید: “بسیجی‌وار به جبهه رفتم”. در عملیات‌های مختلف حضور داشته و همپای دیگر رزمندگان جنگیده است. ۲۲ساله بود که در ۱۹/۴/۶۲ وارد جبهه شد و در عملیات والفجر۴ مجروح شد.

مجروحیت جعفری‌منش از یک ترکش بزرگ توی سرش آغاز شد و هنوز هم عوارض آن پی در پی ادامه دارد. او حالا سمت چپ بدنش لمس شده است. چشم چپش را تخلیه کرده، کام مصنوعی دارد. مجبور است وقت و بی‌وقت تشنج حاصل از مجروحیت را تحمل کند. لگنش چندین بار عمل شده، کلیه‌هایش را از دست داده و دیالیز می‌شود. موج‌گرفتگی شدید دارد. و پای راستش نیز از زیر زانو قطع شده است. به‌قول همسرش شاید دیگر بیماری‌ای نباشد که او دچار نشده است و همه ناراحتی‌هایش از همان ترکش‌های توی سرش آغاز شد. خودش می‌گوید: “من یک بار مجروح شدم اما درست و حسابی…” هرچند مجروحیت‌های خرد دیگری هم دارد مثل ترکشی که کف پایش جا خوش کرد اما آن چیزی که جالب است این است که جانباز جعفری‌منش با این همه مشکلات فقط ۶۵ درصد جانبازی دارد. او بعد از جنگ توانست تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس در رشته فقه و حقوق ادامه دهد. محمد جعفری‌منش حالا نمی‌تواند راه برود و حتی به‌خاطر مشکلات متعدد جسمانی هیچ بیمارستانی حاضر نمی‌شود برای پروتز چشم او را جراحی کند. اما دلیرانه با همه مشکلات می‌جنگد و در این سی سال مجروحیتش مقاومت را در شکل دیگری به تصویر کشیده است.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(1).jpg

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(2).jpg

سه روز در ارتفاعات کانی مانگا مجروح افتاده بودم

آرام و شمرده شمرده حرف می‌زند. از اولین تجربه جبهه رفتنش چنین می‌گوید: اولین بار به تنگه چزابه رفتیم. پنجوین و مریوان؛ در جبهه مسئول دسته بودم، گردان مالک در لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص)؛ مرا می‌خواستند بگذارند اطلاعات – عملیات گردان مالک اشتر که شهید کارور فرمانده‌اش بود. قرار شد عملیات والفجر۴ را برویم و وقتی برگشتیم بشوم فرمانده اطلاعات – عملیات؛ که در همان عملیات من ترکش خوردم و مجروح شدم. یعنی ترکش به سرم خورد و سمت چپ بدنم را لمس کرد. من یک بار مجروح شدم آن هم درست و حسابی. دست و پا و سر و لگن همه درگیر شد. من چهار شب و سه روز توی منطقه روی ارتفاعات کانی مانگا بیهوش افتاده بودم. ترکش توی سرم خورده بود. نه آب و نه غذا و نه دارویی؛

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(3).jpg

محل ترکش روی سر محمد جعفری‌منش

همه فکر می‌کردند شهید شده‌ام/در ستاد معراج شهدای باختران زنده شدم

سه روز مجروحیت بدون کمک همه را وامی‌دارد که به شهادت او یقین کنند. آن هم وقتی بدنش غرق در خون در حالی که به‌گفته اطرافیان بخشی از مغزش هم پیدا بود، دیگر شکی برای کسی باقی نمی‌ماند. جعفری‌منش ادامه می‌دهد: “بچه‌ها گفته بودند: خوب، این شهید شده، ما را بردند بین شهدا؛ چون تمام بدنم غرق خون بود. مرا بردند ستاد معراج شهدای باختران؛ آنجا من را توی تابوت گذاشتند و بعد گذاشتند در کانتینرهای یخچال‌دار تا بتوانند برای معراج شهدای تهران اعزام کنند. شهید باریکانی می‌آید معراج شهدا تا با یکی از اقوامش خداحافظی کند می‌گوید: تابوت فامیلمان را پایین بیاورید تا برای بار آخر ببینمش. کلی اصرار می‌کند تا آن‌ها قبول کنند تابوت شهید را پایین بیاورند. بعد از آنکه فاتحه را می‌خواند، موقعی که می‌خواستند تابوت را بالا بگذارند می‌بیند روی تابوت کناری آن نوشته شده شهید محمد جعفری‌منش از ورامین. می‌گوید: اینکه رفیقم است. او من را اعزام کرده جبهه؛ او را بیاورید برای او هم فاتحه بخوانم. خلاصه کلی اصرار می‌کند تا راضی شوند تابوت من را پایین بیاورند، در تابوت را باز کرده پلاستیک رویش را برمی‌دارند و او مشغول فاتحه خواندن می‌شود. نمی‌دانم پلک چشمم بوده یا دم و بازدم دهان یا حرکت دستم باعث می‌شود که شهید باریکانی متوجه می‌شود که من هنوز زنده‌ام. می‌رود یقه مسئول ستاد معراج را می‌گیرد: آقا، این زنده است برای چی او را در تابوت گذاشته‌اید؟ خلاصه دکتر می‌آورند گوشی روی قلب من می‌گذارند و می‌بینند ضعیف می‌زند. من را بیرون می‌آورند، خون می‌زنند سرم تزریق می‌کنند دوباره یک کیسه دیگر خون می‌زنند تا کمی روبه‌راه می‌شوم.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(4).jpg

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(5).jpg

جانباز محمد جعفری‌منش در دوران جوانی و پیش از مجروحیت

اولین کسی که بالای سرم آمد برادر شهیدم بود

جانباز سرافراز جعفری‌منش که گویی آن روزها را مانند یک فیلم ثبت‌شده در ذهنش دارد با جزئیات جریان را ادامه می‌دهد: “من را با هواپیما از باختران به بیمارستان امدادی مشهد انتقال دادند. آنجا داشتند سرم را با تیغ می‌زدند. یک لحظه به هوش آمدم. گفتم: آخ سرم! دکترم یک دکتر خارجی بود به دکترهای ایرانی گفته بود: شماره تلفن آشنا از او بگیرید چون هیچ نام و نشان و آدرسی همراهم نبود. دکترها در گوش من گفتند: شماره تلفن آشنا، و من گفتم. شب بود به تهران زنگ می‌زنند و فامیل‌های ما گوشی را برمی‌دارند و به آن‌ها می‌گویند: شما کسی به‌اسم محمد ورامینی می‌شناسید؟ ایشان مجروح شده و الآن بیمارستان امدادی مشهد بستری است. خلاصه صبر می‌کنند و برای اینکه مادرم هول نکند، صبح به ورامین می‌آیند و جریان را برای او می‌گویند. برادری داشتم که شهید شد به‌نام علی. او وقتی می‌فهمد که من مجروح شده‌ام، موتور گازی‌اش را چهار هزار تومان می‌فروشد با دو هزار تومن بلیط هواپیما خودش را می‌رساند به مشهد و دو هزارتومان هم برای برگشت می‌گذارد.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(6).jpg

شهید علی جعفری‌منش برادر محمد جعفری‌منش آرپی‌جی‌زن بود و در عملیات خیبر شهید شد. محمد جعفری‌منش با حسرت و آرزو از برادر شهیدش یاد می‌کند و همان طور آرام و شمرده می‌گوید: “اولین کسی که آمد بالای سر من، برادر شهیدم بود که سه چهار سال از من کوچک‌تر بود. خودش را رساند بالای سرم، گفت: چیزی نمی‌خواهی؟ یک چیزی کف پایم آزارم می‌داد، گفتم: این تیغ را از کف پای من دربیاور! نگاهی کرد و گفت: محمد، این تیغ نیست، ترکش است. گفتم: برو به مسئول بخش بگو تا ترکش را بکشد بیرون و بعد پانسمان کند. او به پرستار بخش گفته بود و پرستار هم گفت: ما بدون اجازه دکتر اجازه هیچ کاری نداریم. دکتر هم اجازه نداده بود و گفته بود عصب مغزش، با پایش با هم ارتباط دارند. الآن هنوز ترکش کف پایم هست. یک ترکش هم به مچ پای راستم خورده بود”.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(7).jpg

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(8).jpg

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(9).jpg

جانباز جعفری‌منش نفر دوم از سمت چپ

حاج همت می‌گفت ما از گردان شما انتظار زیادی داریم

این شهید زنده جنگ تحمیلی گاه و بی‌گاه گریزی هم به خاطراتش می‌زند. او در لشگر ۲۷ بوده و به‌یقین حاج همت، فرمانده محبوب بچه‌های لشگر را خوب به یاد دارد. حتی اگر برخوردش با همت به‌اندازه چند مورد کوتاه‌مدت و معمولی بوده باشد کافی است تا برای رزمنده‌ای از جنس جعفری‌منش برگ افتخاری محسوب شود. یاد حاج همت را زنده می‌کند و می‌گوید: “حاج همت فرمانده لشگرمان بود. سه چهار جلسه آمد سخنرانی در گردان ما یعنی گردان مالک اشتر؛ چون گردان ما آماده‌ترین گردان بود. سخنرانی کرد و گفت: ما از این گردان انتظار زیادی داریم. چون گردان ما حدود ۱۴ یا ۱۵ ورزشکار و ۷ یا ۸ کشتی‌گیر داشت. عملیات راپل کوهستان را به‌راحتی انجام می‌داد. یعنی اگر گردان ما که مأموریت قله ۱۹۰۴ را داشت در قله‌های قبلی درگیر نمی‌شدند می‌توانستیم راحت بالا برویم. اما چون قله‌های قبل درگیری پیش آمد. دشمن در ارتفاع ۱۹۰۴ هوشیار شد. به همین دلیل دیگر ما هم می‌خواستیم برویم بالا با سختی روبه‌رو شدیم. به‌سختی قله را گرفتیم. من سی‌متری نوک قله ترکش به سرم خورد. عراقی‌ها اگر می‌خواستند با سنگ ما را بزنند، راحت‌تر بود تا با اسلحه بزنند چون آن‌‌ها بالا بودند و ما پایین؛ اما شکر خدا بچه‌ها همان شب اول قله را گرفتند”.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(10).jpg

نه او توان آن را دارد که زیاد صحبت کند و نه ما توقع داریم که بیشتر از این برای‌مان روایت کند. حکایت دردهای فراوانی که او در این سی سال مجروحیت خود متحمل شده است از زبان همسر فداکارش کافی بود که به او لقب “شهید زنده” بدهیم. بیشتر از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه توان نشستن را ندارد. زود خسته می‌شود و باید بخوابد. چندین بار در حین صحبت‌های‌مان عذرخواهی کرد و گفت نمی‌تواند بنشیند. محمد جعفری‌منش جانبازی است که سی سال پیش در مقابل لشگر لشگر دشمن، جان‌بازی کرد و ایستاد و امروز شاید برخی با نادیده گرفتنش با جان او بازی می‌کنند. اما او همچنان در محرومیت و محدودیت ایستادگی می‌کند و با اشتیاق روزهای رزمش را مرور می‌کند… .

همسر جانباز جعفری‌منش : همسرم می‌گوید شاید تاریخ‌ مصرف ما گذشته است/آرزوی‌مان ملاقات با رهبری است
مرضیه اصفهانی همسر جانباز جعفری‌منش می‌گوید: همسرم بارها گفته است که مرا به دیدار آقا ببرید ولی چون دیدارهای عمومی شلوغ است نمی‌شود ایشان را به‌خاطر شرایط خاصش برد.

“مرضیه اصفهانی” همسر جانباز محمد جعفری‌منش است که ۲۸ سال پیش وقتی او جانباز شده بود با او ازدواج کرد و حالا او در این مدت فقط از همسرش پرستاری می‌کرده است. صبر و استقامت او جهادی است که همه زندگی‌اش را در بر گرفته. همان‌طور که رهبری فرمودند: “همسران جانبازان در رنجهای زندگی یک جانباز داوطلبانه خودشان را شریک کردند و مشکلاتی را بر خود هموار کردند که پیش خدای متعال اجر دارد. همسران جانبازان اجرشان خیلی بالاست و حقیقتاً ما باید از آنها تشکر کنیم. البته آنها هم باید بدانند که این جانباز یک نعمت خداست در دست آنها و برای آنها. چون وسیله اجر و پاداش الهی و جلب رضایت خداست و البته جلب رضایت خدا با تلاش و زحمت و جدّیت به دست می آید”.

مرضیه اصفهانی دل پری دارد از بی‌مهری مسئولین بنیاد جانبازان که از ۵ درصد جانبازی که او را مشمول امکانات بنیاد کند دریغ کردند. از بدرفتاری‌ها و کم‌لطفی‌ها؛ اما هیچ‌کدام از این مشکلات عدیده نتوانست حتی در میانه گفت‌وگو بغض را میهمان سخنانش کند. آن‌جایی اشک از چشمانش سرازیر شد که اسم رهبری و دیدار با ایشان به میان آمد. می‌گفت دلش می‌خواهد با رهبر انقلاب دیدار داشته باشد و… .

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(15).jpg

* تسنیم: خانم اصفهانی! همسرتان بار اول چگونه مجروح شد؟

بار اول که مجروح شده بود، فکر می‌کردند که شهید شده است. او را می‌گذارند که ببرند معراج شهدا. وقتی ترکش به سرش خورده بود دوستانش می‌گفتند که مغز سرش پیدا بود. به همین دلیل همه می‌گفتند او دیگر شهید شده و فاتحه هم برایش خوانده بودند. همان طور که بیهوش افتاده بود، دوباره ترکش می‌خورد و همه دست‌ها و پاهایش هم مجروح می‌شود.

سال‌های اول مجروحیتش، وقتی ترکش توی سرش بود خیلی وضعیتش مثل الآن سخت نبود. راه می‌رفت و فعالیت داشت. حتی توانست بعد از جنگ درسش را هم بخواند. فقط موج‌گرفتگی شدید داشت و به همین دلیل خیلی عصبانی بود. من همان موقع چون هنوز نمی‌دانستم که یک جانباز موجی چگونه است وضعیت ایشان برایم خیلی مشکل بود. گاهی اوقات فکر می‌کردم من برای این زندگی ساخته نشده‌ام. چون وقتی به‌هم می‌ریخت همه‌اش در حال زدن و شکستن بود.

از سال ۷۳ تشنج‌هایش شروع شد/به‌خاطر داروهای تشنج پوکی استخوان شدید گرفت

سال ۷۳ وقتی پسرم ۵ساله بود، یک روز داشت بازی می‌کرد. من هم نماز می‌خواندم که پسرم یک‌دفعه آمد و گفت: مامان! بابا مرد. آمدم دیدم زمین افتاده است. از دهانش کف می‌آید و دست و پا می‌زند و سیاهی چشمش رفته است. من با همان چادرنمازی که سرم بود آمدم بیرون و همسایه‌ها را صدا کردم. چون برای اولین بار این اتفاق می‌افتاد نگران شده و ترسیده بودم. یک نفر آمد کمک و او را برد بیمارستان. از آن موقع به بعد مشکلاتش دائم روز به روز بیشتر شد و همه‌اش تشنج می‌کرد. دیگر می‌ترسیدیم او را در خانه تنها بگذاریم. دکتر هم می‌بردیمش اما جوابگو نبود.

روز به روز مشکلاتش بیشتر می‌شد. از سال ۷۳ تشنج‌هایش شروع شده بود و ادامه داشت. سال ۸۰ یک فرش داشتیم که خودم شسته بودم. همسرم با برادرزاده‌اش خواستند که فرش شسته شده را پهن کنند و خواستند آن را به‌صورت عمودی روی پشت‌بام بفرستند. همان طور که فرش دستش بود تشنج کرد. و فرش روی خودش افتاد. او را به بیمارستان رساندیم و فهمیدیم که لگنش شکسته است. برای تشنجش تحت نظر پزشک بود و می‌گفتند: داروهایی که برای او تجویز می‌کنیم پوکی استخوان می‌آورد، برای همین سر شکستگی لگنش خیلی اذیت شد و سه بار لگن او را عمل کردند. دکتر جان‌نثاری  در بیمارستان بقیه الله می‌گفت: لگنش از شدت پوکی مانند پنیر شده و عملش بسیار سخت شده است.

کلیه‌اش را هم به‌خاطر داروها از دست داد

دیگر بعد از سه بار عمل در بیمارستان بقیه الله او را بردیم بیمارستان خاتم الانبیا و باز عمل شد و پروتز در لگنش کار گذاشتند. درد بسیار شدیدی داشت و به همین دلیل به او مرفین می‌زدند. وقتی او را به خانه آوردیم دائم حالش به‌هم می‌خورد و بیهوش می‌شد. با وضعیتی که پیدا کرده بود با اینکه پایش توی گچ بود او را بردیم بیمارستان و بستری کردیم. گفتند: نارسائی کلیه پیدا کرده و به‌هم خوردن حالش هم به همین علت است. نارسائی کلیه هم به‌خاطر داروهای قوی‌ای بود که برای لگنش استفاده می‌کرد. گفتند: باید او را یکی دو بار دیالیز کنیم، ببینیم کلیه‌اش جواب می‌دهد یا نه. اما درمان جواب نداد و کلیه‌اش را نیز از دست داد و دیالیزی شد.

مشکل پایش هم از همین جراحت لگنش شروع شد. یک مدتی که راه نمی‌رفت و بعد از آن هم لنگان لنگان توانست راه برود. یک پایش از پای دیگرش کوتاه‌تر شد. از سال ۸۴ دیالیز می‌شد و بعد پیوند زدیم و بعد از مدتی کلیه پیوندی را هم پس زد. حالا یک روز در میان باید دیالیز شود.

عفونت حاصل از جراحت باعث سردردهایش شد/چشم و کامش را برداشتند

از همان سال ۸۴ سردردهای خیلی شدید داشت که از شدت درد فریاد می‌کشید. به‌قدری سردردش شدید بود که وقتی از درد فریاد می‌کشید همسایه‌های‌مان می‌شنیدند. او را بردیم بیمارستان. آنجا بعد از دو روز گفتند: بیایید رضایت بدهید تا شوهرتان را عمل کنیم! گفتم: برای چی؟ گفتند: عفونت وارد چشمش شده، شما باید رضایت بدهید تا چشمش را تخلیه کنیم.

در سال ۸۶ یک چشمش را تخلیه کردند اما سردردش خوب نشد. دکترها گفتند: سینوس‌هایش عفونت دارد باید آن را هم برداریم، شما باید بیایید و رضایت بدهید تا ما سینوس‌ها و کامش را برداریم! بعد برایم توضیح دادند: اگر کامش را برداریم دیگر نه می‌تواند چیزی بخورد و نه حرف بزند. دکترش به‌گونه‌ای مسئله را می‌گفت که یعنی: اگر رضایت ندهید بهتر است. می‌گفتند کلیه‌اش پیوندی است و داروهایی که می‌خورد ایمنی بدنش را از بین برده است و اگر عمل کند زیر عمل می‌میرد. ولی باز ما رضایت دادیم و عمل کردند و الحمد لله سردردش خوب شد. اما دیگر حرف نمی‌توانست بزند. هرچیزی می‌خورد از چشمش می‌آمد بیرون. تا اینکه بعد از مدتی دکتر گفت: می‌توانید یک کام مصنوعی توی دهانش بگذارید تا بتواند صحبت کند. ما هم برایش کام مصنوعی گذاشتیم. دیگر خوشحال بود که می‌تواند حرف بزند و چیزهایی هم بخورد. اما چشمش که همین‌طوری و بدون پروتز مانده است. و اگر پنبه‌ای را که در چشمش فرو کرده‌ایم برداریم تمام منافذ سرش پیداست. هیچ کاری هم نمی‌شود برایش انجام داد.

کامش را هم یک کام موقت گذاشتیم که هنوز همان مانده است. هرجا رفتیم دکترها گفتند: نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. چندین بیمارستان رفته‌ایم. فقط یک دکتری در بیمارستان اصفهان گفت: من می‌توانم با هزینه چند میلیونی این عمل را انجام دهم، که برایمان مشکل بود آنجا ببریمش.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(12).jpg

سال۸۸ هم پایش را از دست داد

فکر کنم سال ۸۸ بود که خودش تا سر کوچه برخی اوقات می‌رفت تا آب و هوایی عوض کند. یک بار تا سر کوچه رفته بود همان‌جا تشنج کرده و توی جوی افتاده بود. همسایه‌ها جمع شده بودند و او را به خانه آوردند. بردیمش دکتر چون پایش ورم کرده بود. اما دکتر گفت چیزی نیست و فقط رگ به رگ شده. اما نمی‌توانست راه برود. به همین دلیل رفتیم بیمارستان؛ پزشکان آنجا گفتند که پایش شکسته است و حتماً باید عمل بشود. مچ پایش را عمل کردند. در این عمل پیچ‌هایی توی مچ پای کار گذاشته بودند تا به بهبودی آن کمک کند. یک ماه گفتند استراحت کند و تکان نخورد. اما بعد از مدتی جای پیچ‌های روی پایش از عمل عفونت کرد. یک بار گوشت‌های پایش را برداشتند تا شاید بشود کاری کرد که نیاز پیدا نکند پایش قطع شود اما جواب نداد و مجبور شدند پایش را قطع کنند.

زمانی که تشنج می‌کرد حالش خیلی بد می‌شد به‌طوری که بچه‌ها می‌ترسیدند و جیغ می‌کشیدند. حتی من که سنّم بالاتر از بچه‌ها بود گاهی خیلی می‌ترسیدم. همان موقع به من گفته بودند که ایشان باید همیشه قند خونش بالا باشد. یعنی اگر قند خون فرد سالم ۱۰۰ باشد برای ایشان باید ۱۵۰ باشد. چون قند خون پایین باعث تشنجش می‌شود. من همیشه شربت و چیزهای شیرین به او می‌دادم که این مشکل برایش پیش نیاید به همین دلیل مرض قند هم گرفت. الآن فکر نکنم مریضی باشد که همسرم نداشته باشد.

پزشکان ورامین دیگر قبولش نمی‌کنند

از زمانی که پایش قطع شده برایش پای مصنوعی گرفتیم منتهی وقتی به سرش ترکش خورد یک طرف بدنش را لمس کرده است. حالا هم  آن پای سالمش مشکل پیدا کرد و قطع کردند. شاید اگر این پای لمس‌شده را قطع کرده بودند می‌توانست با پای سالم راه برود ولی الآن نمی‌تواند و این پای مصنوعی که گرفتیم مثل دکور گوشه خانه مانده است.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(6).jpg

الآن برای دستشویی رفتن هم مشکل دارد. به‌خاطر مشکلاتی که دارد نمی‌توانیم جایی برویم. داروهای زیادی هم مصرف می‌کند. قلبش مشکل پیدا کرده و داروهای قلب مصرف می‌کند. رگ‌هایش مشکل دارد و داروهای آن را دارد. پزشکان ورامین که دیگر قبولش نمی‌کنند و وقتی می‌بریمش دارو نمی‌دهند و می‌گویند: ببریدش تهران؛ تهران بردنش هم خیلی مشکل شده است.

* تسنیم: خودتان تنها به ایشان رسیدگی‌ می‌کنید؟

غیر از خودم پسرم هم هست. دیالیزشان را در همین ورامین انجام می‌دهیم و پسرم ایشان را یک روز در میان می‌برد. پسرم هم از نظر زمانی وقتش در مضیقه است. تا پارسال سر کار نمی‌رفت و بیشتر وقت داشت برای رسیدگی به پدرش ولی الآن که سر کار می‌رود وقتش کمتر است.

صبح که توی اتاقش می‌آیم ملحفه‌ و لباس‌هایش را عوض می‌کنم و پنبه چشمشان را برمی‌دارم. کام دهانش را می‌شویم. صبحانه‌اش را می‌دهم. غذا نمی‌توانند به‌تنهایی بخورند. من خودم بهشان می‌دهم. اصلاً قادر نیست که راحت و کامل بنشیند. دائما باید با پشتی و این‌ها ثابت نگهش داریم. چندین بار زخم بستر گرفته مداوایش کرده‌ایم.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(13).jpg

* تسنیم: تا به حال خواسته‌اید برایشان پرستار بگیرید؟

هرچند کارهایشان زیاد است اما نمی‌توانم برایشان پرستار بگیرم چون پرستار اگر مرد باشد که به من نامحرم است و زن باشد هم به ایشان نامحرم است. به همین دلیل به‌هرصورتی که هست خودم کارها را انجام می‌دهم.

* تسنیم: چقدر از امکانات بنیاد جانبازان استفاده کرده‌اید؟

سال ۶۲ مجروح شد منتهی ما اصلاً بنیاد جانبازان نرفتیم که بگوییم ایشان مجروح شده است و برایش درصد بگیریم. خودش می‌گفت: من به‌خاطر خدا رفتم و نباید آن را از بنیاد بخواهم. در حالی که من می‌دانستم اگر آن‌موقع جانبازی‌اش را اعلام می‌کرد ما می‌توانستیم با برخی مسائل راحت‌تر کنار بیاییم. ولی او می‌گفت: نه! حقوق سپاه هم آن‌موقع خیلی ناچیز بود و کفاف زندگی را نمی‌داد. یکی از دوستانش آمد خانه‌مان و گفت: بروید بنیاد. می‌گفت: حداقل بروید بنیاد تا بتوانید داروهای اعصاب و روانی را که برای او می‌گیرید از طریق بنیاد تهیه کنید. ولی همسرم همچنان قبول نمی‌کرد. تا اینکه دوستش در سال ۶۸ او را معرفی کرد به بنیاد جانبازان و برایش درصد جانبازی زدند.

* تسنیم: برای چشم‌شان چه اقدامی کرده‌اید؟

دکترها قبول نمی‌کنند برای چشم او پروتز بگذارند

در مورد چشمشان هنوز هم مشکل دارند و هر چیزی که می‌خورند می‌آید پشت پنبه چشم. هیچ‌کس هم درست نمی‌گوید باید چکارش کرد. آن‌موقعی که هنوز پایش را قطع نکرده بودیم بیمارستان‌های مختلفی بردیمش اما هرجا می‌رفتیم دکترها می‌گفتند: ما نمی‌توانیم برایش کاری بکنیم. دیگر از وقتی پایش قطع شده پیگیری این چشم را نکرده‌ایم. دکترها می‌گفتند: به‌خاطر آن‌که کام ندارد چشمش را هم نمی‌توانیم عمل کنیم.

بنیاد جانبازان قبلاً می‌گفت: هرموقع خواستید بروید دکتر، اطلاع بدهید و ما خودمان به شما ماشین می‌دهیم، ما هرموقع می‌خواستیم برویم زنگ می‌زنیم بنیاد و ماشین می‌آمد دم در و ایشان را دکتر می‌برد. اوایل که از بنیاد استفاده‌ای نمی‌کردیم. موقعی هم که لگنش شکسته بود از ماشین بنیاد خبری نبود ولی بعداً که مشکلاتش بیشتر شد وقتی می‌خواستیم پیش پزشک تهران ببریمش تماس می‌گرفتیم بنیاد برای ماشین. با ماشین می‌رفتیم، راننده می‌ایستاد کارمان تمام می‌شد و بعد دوباره ما را به ورامین برمی‌گرداند. همان موقع بنیاد جانبازان هزینه داروهای ایرانی ایشان را هم پرداخت می‌کرد.

چیزهای محدودی را بنیاد تأمین می‌کرد اما بعد از مدتی دیگر همان چیزها هم تعلق نگرفت و گفتند: چون پاسدار بوده این‌ها را باید سپاه به‌عهده بگیرد. اما داروخانه سپاه هم خصوصی است و خیلی چیزها را باید آزاد از آن بخریم. گاز استریل و زیرانداز و … برای تهران رفتن هم باید دیگر آژانس بگیریم.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(2).jpg

* تسنیم: چرا دیگر ماشین در اختیارتان نمی‌گذارند؟

بنیاد گفت چون درصد جانبازی‌اش پایین است دیگر پزشک تعلق نمی‌گیرد

به پسرم گفته بودند این امکانات به کسانی تعلق می‌گیرد که شاغل نباشند و ایشان چون سپاهی بوده باید سپاه تسهیلاتش را تقبل کند. سپاه هم که به‌عهده نگرفته. قبلاً در حدود یک سال این‌طور بود که از طرف بنیاد جانبازان یک پزشکی به‌طور مرتب به خانه‌مان می‌آمد و همسرم را ویزیت می‌کرد و توصیه‌های مربوط را می‌گفت. اما بعد از مدتی دیگر پزشک هم نیامد. پسرم پیگیر شد. بنیاد گفتند: چون پدر شما درصد جانبازی‌اش پایین است به همین دلیل این امکانات تعلق نمی‌گیرد. بروید تهران و وضعیت وخیم پدر را توضیح بدهید تا بیایند و او را ببینند. ما هم رفتیم تهران و وقتی پرونده جانبازی ایشان را نگاه کردند گفت اعصاب و روان را زده‌اند ۵ درصد. و در کل جانبازی را ۵۵ درصد نوشته بودند. و طبق آن پزشک تعلق نمی‌گرفت. پزشک فقط به جانبازان ۷۰ درصد تعلق می‌گیرد. و ظاهراً این قانون جدید بود چون قبل از آن به جانبازان ۵۰ درصد هم پزشک تعلق می‌گرفت.

جانبازان هفتاد درصد به محمد کمک می‌کردندچون وضع جسمی‌شان از او بهتر بود

هرکسی خانه ما می‌آید می‌گوید وضعیت ایشان چقدر ناجور است. ما جایی مهمانی رفته بودیم که جانبازان هفتاد درصد حضور داشتند. همان جانبازان هفتاد درصد می‌آمدند به ایشان کمک می‌کردند و زیر بغلش را گرفته محمد را می‌نشاندند. یعنی شاید وضعیت جسمی ایشان بدتر از بعضی از آن‌ها بود.

اعصاب و روان را فقط ۵ درصد زده بودند

بنیاد گفتند: ایشان را پیش پزشک خود بنیاد ببرید اگر ایشان تشخیص دادند، درصد بیشتری تعلق می‌گیرد. ما هم بردیمش پیش همان پزشک؛ او وقتی پرونده همسرم را دید خیلی تعجب کرد گفت: فقط ۵ درصد اعصاب و روان خیلی کم است. حتی به پسرم گفت: شما ۵ درصد اعصاب و روانتون ضعیف‌تره چطور برای مجروحیت پدرتان ۵ درصد نوشته‌اند؟ یک کاغذی را پلمپ‌شده به ما داد و بردیم. گفت اعصاب و روان را ۲۵ درصد زده است. و روی حساب باید هفتاد درصد می‌شد و تمام معالجات مخصوص پزشک هم به ایشان تعلق می‌گرفت اما دیدیم زده‌اند ۶۵ درصد. یعنی ۵ درصد را نزدند. نمی‌دانم چطور فکر کردند که این‌گونه عمل شد.

ما تا سال ۸۰ کارت جانبازی هم نداشتیم. آن‌موقع هم یک کارت با ۵۰ درصد به ما دادند که با آن می‌توانستیم معالجاتش را در برخی بیمارستان‌ها پیگیری کنیم. وقتی چشمش را از دست داد شد ۵۵ درصد و بعد برای تکمیل اعصاب و روان ۶۵ درصد زدند.

برای قطع شدن پایش درصد نزدند

بعد از مشکل پای ایشان باز هم برای پیگیری درصد دوباره اقدام کردیم اما در همان بنیاد آقای کفاش (رئیس دبیرخانه کمیسیون پزشکی) به ما گفت به‌خاطر قند پای ایشان را قطع کرده‌اند. در حالی که ما مدارکش را هم داریم که پایش شکست و بردیم بیمارستان و عمل کرد و پیچ کار گذاشتند و جای پیچ‌ها عفونت کرده بود که مجبور شدند آن را قطع کنند. مدارکش را هم نشان دادیم. اما این‌‌ها می‌گفتند که به‌خاطر قند است. حتی قند خون ایشان هم به‌خاطر مشکل جانبازی بالا رفت. برای اینکه تشنج نکند مجبور بودیم قند خونش را بالا نگه داریم.

* تسنیم: از کی تابه‌حال دیگر بنیاد نرفتید؟

ما می‌رویم اما جواب نمی‌دهند. نمی‌دانم شاید فکر می‌کنند ما دنبال چیزی هستیم.

* تسنیم: رفتار مسئولان بنیاد چگونه بوده است؟

مسئولین بنیاد طوری رفتار می‌کنند که انگار به ما لطف می‌کنند

آن اوایل که بنیاد جانبازان می‌رفتم و برای پیگیری کارهای همسرم سر می‌زدم خیلی اذیت می‌شدم. چون برخوردشان خوب نبود. گاهی رفتارشان به‌گونه‌ای بود که انگار طلبکار بودند و می‌گفتند: شما آمده‌اید و فلان توقعات را دارید. اصلاً راضی نمی‌شدم بروم. آن اوایل که لگنش شکسته بود من اصلاً نمی‌دانستم که بنیاد ماشین در اختیار کسی می‌گذارد چون به بنیاد سر نمی‌زدم اطلاع هم نداشتم. اما برای وامی که نیاز داشتیم چند بار به‌تنهایی تهران رفتم و برگشتم. آن هم برای یک وام ۵۰۰تومانی. برخورد بدی داشتند که انگار دارند لطف می‌کنند و برخوردشان ما را ناراحت می‌کرد.

* تسنیم: مشکلاتتان را با مسئول دیگری در میان نگذاشتید؟

نماینده ورامین آقای نقوی یک بار خانه‌مان آمده‌اند. چند نفر دیگر همین‌طور خانه‌مان آمده‌اند و خودشان هم موافقند که درصد جانبازی که به ایشان تعلق گرفته کم است. خودشان به آقای زریبافان نامه داده بودند، اما خبری نشد. ما هم برای پیگیری نامه ایشان می‌رفتیم بنیاد جانبازان ورامین ولی خبری نمی‌شد. خود آقای زریبافان را تابه‌حال ندیده‌ام.

* تسنیم: بیشترین مشکلات ایشان که نیاز به کمک و پیگیری دارد الآن چیست؟

همین مشکلات درمانی؛ ایشان یک روز در میان باید بروند دیالیز؛ کاش این مسئولین یک بار خودشان را جای ایشان می‌گذاشتند و کمی مشکلات ایشان را درک می‌کردند. ایشان حتی به‌تنهایی دستشویی هم نمی‌تواند برود. هزینه داروهای ایرانی را هم بنیاد دیگر بعد از مدتی قبول نکرد و گفت: از سپاه بگیرید! سپاه هم دفترچه جانباز داده و با آن داروهای ایرانی را می‌توانیم بگیریم اما خارجی‌ها را خودمان می‌پردازیم. هزینه‌های آزمایشگاه را هم نمی‌پردازند.

همسرم می‌گوید: شاید ما تاریخ مصرفمان گذشته است و خودمان خبر نداریم

الآن این پای سالمشان لمس است. دکترهایی که از بنیاد وضعیت ایشان را دیده‌اند می‌گویند این باید فیزیوتراپی شود ولی کسی پیگیری نمی‌کند. یا می‌گویند چشمشان باید عمل شود برای پروتز، اما اقدامی نمی‌کنند. کم‌خونی شدید دارد. چند وقت یک بار وقتی می‌رویم دیالیز به او کیسه خون می‌زنند. یک بار کامی که برایش گذاشته‌اند شکست. مجبور شدیم دوباره کام موقت برایش تهیه کنیم. خودش یک بار این‌قدر ناراحت بود که می‌گفت: شاید ما تاریخ مصرفمان گذشته است و خودمان خبر نداریم.

* تسنیم: از کی دیگر نتوانستند راه بروند؟

از سال ۸۰ ایشان همین‌طور روی تخت افتاده است. یعنی بعد از مجروحیت لگنش تقریباً دیگر خیلی کارایی‌هایش را از دست داد و روز به روز هم بدتر شده است.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(14).jpg

* تسنیم: هنوز هم مشکلات اعصاب و روانشان بروز می‌کند؟

بله، الآن هم به‌جهت مشکلات جسمانی و روحی‌اش عصبانی می‌شود اما دیگر نفس آن‌که داد بزند را ندارد و راه هم که نمی‌تواند برود. وقتی عصبی می‌شود خودش را زخمی می‌کند. گاهی وقتها می‌آیم توی اتاق و می‌بینم که صورتش غرق خون است. می‌فهمم که اعصابش به‌هم ریخته و با دست صورتش را کنده است. باید بیایم آن موقع و صورتش را پانسمان و ضدعفونی کنم. ولی خودش اصلاً متوجه نمی‌شود. گاهی اوقات وقتی خون‌های صورتش را تمیز می‌کنم هنوز چند دقیقه نگذشته می‌آیم و می‌بینم که باز هم صورتش را با ناخن کنده است و دوباره غرق خون شده.

دکترش می‌گوید ترکش‌های ریزی که توی سرش مانده وقتی تکان می‌خورد و فعال می‌شود او به‌هم می‌ریزد و گاهی همین باعث حواس پرتی‌اش هم می‌شود. تیک‌های عصبی هم  داشت که به‌خاطر همین ترکش‌ها بود و وقتی راه می‌رفت گاهی بی‌مقدمه زمین می‌خورد و به همین دلیل چندین بار سرش شکسته است. تشنج‌هایش هم به همین خاطر است. مشکلات مشابه ایشان را می‌گویند بعد از مدتی با مصرف داروی تشنج قابل درمان است اما ایشان به‌خاطر اینکه هنوز در سرشان ترکش دارند تشنجشان خوب نشده. الآن که روی تخت هستند هم گاهی دچار تشنج می‌شود. می‌آیم و می‌بینم که از تخت روی زمین افتاده است و تشنج کرده و سرش به اطراف خورده است. الآن که وضعیت این تشنج‌ها بهتر شده در سال حدود ۱۰ باری دچار تشنج می‌شود.

خیلی از رسیدگی‌های درمانی‌اش را بنیاد جانبازان می‌گوید فقط به جانبازان ۷۰ درصد تعلق می‌گیرد و انگار این ۵ درصد را به همین دلیل به ایشان نداده‌اند که این خدمات بهشان تعلق نگیرد.

* تسنیم: تابه‌حال خواسته‌اید مشکلاتتان را در قالب نامه به رهبری یا ریاست جمهوری بگویید؟

نه؛ رویم نمی‌شود که بخواهم این مشکلات را به رهبر انقلاب بگویم. فکر نمی‌کنم اصلاً جایز باشد.

مرضیه اصفهانی از مشکلات مختلف همسرش گفت اما خم به ابرو نیاورد. او دیگر استقامت را خوب آموخته؛ حتی ذکر بی‌مهری مسئولان هم نتوانست باعث شود ضعف نشان دهد. اما وقتی اسم آقا به میان آمد بغض کرد و اشک‌هایش جاری شد. کلمه به کلمه این جملات را با اشک و لبخند و درد ادامه ‌می‌داد.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(15).jpg

* تسنیم: دیدار آقا هم رفته‌اید؟

دوست دارم یک ملاقات با رهبر انقلاب داشته باشیم

من خودم در دیدارهای عمومی رفته‌ام اما با شوهرم نرفته‌ایم. حدود یک ماه پیش از صدا و سیما آمدند خانه‌مان، به‌گمانم برنامه پابوس بود، از من پرسیدند: چه خواسته‌ای داری؟ من اصلاً از این مشکلاتی که برایتان گفتم آنجا نگفتم. گفتم که دوست دارم یک ملاقات با رهبر انقلاب داشته باشیم. منتهی اصلاً پخش هم نکردند.

مخصوصاً دوست دارم همسرم برود دیدار. چون خودش خیلی زیاد دوست دارد. تابه‌حال بارها گفته است: مرا ببرید! ولی چون دیدارهای عمومی شلوغ است نمی‌شود کسی با مشکلات جسمانی ایشان را برد. اخبار مربوط به رهبری و سخنانشان را مرتب از تلویزیون پیگیری می‌کند. الآن فقط با ویلچر می‌شود ایشان را بیرون برد.

* تسنیم: چگونه با آقای جعفری‌منش آشنا شدید و ازدواج کردید؟

برادر من با ایشان دوست بود که الآن شهید شده است. همان موقع هم مجروح بودند. اما مشکلاتشان شدت نداشت. برادرم وقتی که ایشان را معرفی کرد و از خصوصیاتش گفت ما هم قبول کردیم. سال ۶۴ ازدواج کردیم.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(5).jpg

جانباز محمد جعفری‌منش در دوران جوانی و پیش از مجروحیت

بعد از آنکه ازدواج کردیم هربار برادرم از جبهه می‌آمد، با خنده می‌گفت: من همیشه وقتی می‌آیم دقت می‌کنم ببینم بوی جنازه نمی‌آید و همش می‌گویم این در عصبانیت‌هایش یک بلایی سرت می‌آورد. چون موجی بود، برادرم همیشه می‌گفت: مراقب خودت باش بلایی سرت نیاورد. برادرم حمید اصفهانی سال ۶۵ در عملیات کربلای۵ شهید شد.

* تسنیم: از فرزندانتان بگویید!

سه فرزند داریم متولد ۶۶ و ۶۸ و ۷۵؛ دختر بزرگم ازدواج کرده و پسرم نامزد دارد. دختر کوچکم هم هنوز درس می‌خواند.

* تسنیم: چند ساله بودید که ازدواج کردید؟

۲۰ساله.

* تسنیم: در این ۲۸ سالی که با ایشان به‌عنوان یک جانباز زندگی کردید، راضی بودید؟

بله، راضی بوده‌ام.

* تسنیم: سخت نبود؟

در برابر همسرم خجالت می‌کشم

وقتی که می‌بینم که چطور از خودش ایثار نشان می‌دهد، در برابر ایشان اصلاً خجالت می‌کشم؛ یعنی واقعاً زجر می‌کشم.

قبلاً این نگهداری برایم خیلی مشکل بود ولی الآن دیگر برایم مشکل نیست فقط می‌بینم بیشتر ناراحتی ایشان اذیتم می‌کند. خسته شدنش را به زبان نمی‌آورد. شاید اگر می‌گفت و شکایت می‌کرد بهتر بود.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/janbazan/jafari-manesh/janbaz-jafari-manesh-www-varamincity-com%20(16).jpg

* تسنیم: شما چی؟ تابه‌حال ناراحتی و خستگی‌های‌تان را به زبان آورده‌اید؟

نه به زبان نمی‌آورم اما خودم دیگر از درون به‌هم ریخته‌ام.

* تسنیم: بچه‌ها چطور؟

دختر کوچکم خیلی برایش سخت است. بعضی وقتها که پدرش درد دارد یا مشکلات دیگر دارد، خوب، روی بچه‌ها هم اثر می‌گذارد. دختر بزرگم وقتی درسش تمام شد رفت حوزه علمیه و دو سالی که از درسش گذشت، ازدواج کرد و دیگر ادامه نداد.

پسرم به‌خاطر شرایط پدرش درس را نیمه‌کاره رها کرد

پسرم هم همین‌طور طلبه شد. او در حوزه قم درس می‌خواند. وقتی پدرش پایش را از دست داد مجبور شد که از قم به ورامین بیاید. یک مدتی به‌صورت مهمان در ورامین درس خواند اما مشکلات پدرش خیلی زیاد بود و نمی‌شد که درس بخواند. به‌خصوص که همسرم وضعیتی پیدا کرده بود که هنوز من نسبت به نگهداری ایشان در آن دوره آشنایی نداشتم و بلد نبودم. حالا یاد گرفته‌ام با شرایط جدید چطور کار کنم. گاهی پسرم سر کلاس بود و من دائم با او تماس می‌گرفتم: از پس فلان کار برنمی‌آیم و بیا کمک کن! به همین دلیل یک سال هم مرخصی گرفت و بعد درس را نیمه‌کاره رها کرد.

* تسنیم: با خانواده جانبازان دیگر در ارتباطید؟

نه، اصلاً نمی‌توانیم با کسی زیاد رفت و آمد داشته باشیم. جانبازان دیگر که از دوستان قدیمی ایشان هستند می‌آیند خانه‌مان و سر می‌زنند. گاهی چند نفری ایشان را توی ویلچر می‌گذارند و بیرون می‌برند می‌گویند که هوایی عوض کند.

—————————
گفت‌وگو از: نجمه السادات مولایی
—————————

۳ نظر

  1. همسال این جانباز عزیز کم نیستن ومتعسفانه بی مهری بزرگ دولتمردان نیز روز به روز زیادو زیادتر میشود فقط بگویم که متعسفم برای خودم او وآنهابگذریم خدایا شفانه رستگاری

  2. جان ناقابلم فدای شما که به حق اسطوره و ایثارگرید
    خانه شما شفاخانه و حرم امن خداست
    یه مصدوم شیمیایی

  3. درود بر جانباز جعفری منش انشاالله در کنار برادر شهیدت در بهشت قرار بگیری و رو سیاهی این دنیا وآن دنیا بر چهره مسببین بی مهری به جانبازان ونامردی به جانبازان (وسلام)

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.