خانه » شهدای ورامین » شهدای شاخص » خاطرات خلبان حبیب بقایی از شهید اردستانی

خاطرات خلبان حبیب بقایی از شهید اردستانی

پرواز به ملکوت
در مورد شهید والامقام اردستانی نمی‌دانم از کجا و از چه زمانی شروع کنم . ای کاش مجال بود تا گفته‌های شب شهادت حاج مصطفی را که بحق ، جمع بزرگی را از این طریق هدایت و رهبری کرد ، می‌نگاشتم !

« به روایت سرتیپ خلبان حبیب بقایی »
« فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران »
حمد و سپاس ، خداوند سبحان را که در این دوران شاهد ظهور مجدد اسلام به دست انسانی متعالی و پیامبر گونه بودیم و توفیق خدمتگزاری به اسلام و مردم کشورمان نصیبمان شد . در این زمان ، افتخار همکاری با انسانهای مخلص و فداکاری را داشتم که زیاد دل به دنیای خاکی نبسته و در راه خدا از هیچ گونه تلاشی دریغ نمی‌ورزیدند .
در مورد شهید والامقام اردستانی نمی‌دانم از کجا و از چه زمانی شروع کنم . ای کاش مجال بود تا گفته‌های شب شهادت حاج مصطفی را که بحق ، جمع بزرگی را از این طریق هدایت و رهبری کرد ، می‌نگاشتم ! یقیناً به سبب عشق و علاقه‌ای که به حضرت ابوالفضل العباس (س) داشت سرانجام با او محشور شد . شاید در لحظه شهادتش ، پرندگان آسمان و همه موجودات هستی برای این انسان متعالی گریستند . زبان و قلم از بیان شخصیت این انسان والامقام با توجه به عشق و علاقه‌ای که به مولایش علی (ع) داشت ، عاجز است . شاید هنوز زود باشد که بتوان در باره صفات و ویژگیهای این انسان متدین ، متعهد ، جسور و وصف ناپذیر قضاوت نمود . همه وجودش برای خدا ، عشق به قرآن و ائمه اطهار (ع) بود و غرق در حقایق و مفاهیم کتاب آسمانی شده بود .
شاید گفتن این سخنها سخت باشد ؛ اما این گونه بود . همه چیز را می‌دید ، گویی تمام حجابها برایش کنار رفته بود ، چون به خداوند سبحان توکل کرده بود و لاغیر . آنقدر مهربان و با صفا بود که ظاهر و باطنش یکسان بود و یکپارچه نور بود و مثل نور ، همه چیز را روشن می‌کرد . اگر بنا باشد در رابطه با شخصیت والایش مطالبی به رشته تحریر درآید، بایستی برای هر روز زندگی‌اش یک کتاب نوشته شود .
دوستی و آشنایی من با سرلشکر شهید حاج مصطفی اردستانی به دوران جوانی او به سالهای ۵۵ و ۵۶ برمی‌گردد . چقدر زیبا و باصفا ، از همان آغاز انقلاب ندای بزرگان دین را با صدای دلنشین در پایگاه هوایی تبریز به گوش همگان رسانید . چه روزهای زیبایی بود که در معیت این بزرگوار ، پروازهای رهگیری هوایی و تمرینهای رزمی انجام می‌شد . در هیچ شرایطی دوست نداشت که هواپیمایش تعقیب شود و یا اینکه ضعیف عمل نماید . البته این امر بیشتر مربوط می‌شد به ایمان قوی و شجاعتش .
زمان به سرعت می‌گذشت و مقدمات پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران فراهم می‌شد . در این نهضت اسلامی ، شهید اردستانی که آن موقع در مشهد حضور داشته ، همگام با مردم در تظاهرات خیابانی مشهد مقدس شرکت می‌نماید . چند ماه قبل از پیروزی انقلاب نیز عکس طاغوت را به پایین می‌کشد که این خود نشانه اوج عشق و علاقه وی به اسلام بود . در مقابل همه ستمگران می‌ایستد و وقتی که از مشهد به تبریز پرواز می‌نماید ، جمعی از دوستان با شنیدن این حرکت انقلابی‌اش به استقبالش می‌روند . تمام جریانها را کنترل می‌کند . هنگامی که مبارزات به اوج خود می‌رسد ، محکم می‌ایستد و در یک عملیات شجاعانه ، شهید بزرگوار سرتیپ فکوری را از یک مهلکه حتمی نجات داده و راهی تهران می‌نماید .
حرکتهای انقلابی تمام دوستان و علاقه‌مندان به اسلام و امام (ره ) و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را هدایت می‌نماید . برگزاری جلسات متعدد قرآن ، ارتباط بسیار نزدیک با مردم و خصوصاً بازار تبریز ، دعوت شهدای بزرگوار و والامقام ، چون شهید آیت الله بهشتی و دکتر چمران و سخنرانی‌های متعدد برای پرسنل پایگاه تبریز و مردم ، برخی از فعالیتهای وی می‌باشد . عشق و علاقه ایشان به امام راحلمان و کلیه مسئولین ، خصوصاً شهید بزرگوار بهشتی در حد بی‌نهایت بود . در هر شرایطی که توطئه‌ای علیه این انسانهای مؤمن صورت می‌گرفت ، با تمام وجود می‌ایستاد و دفاع می‌نمود .
در اواخر سال ۵۸ ، وقتی که نیروها به تدریج در مرزهای غربی و جنوب غربی کشورمان مستقر شدند ، با پروازهای متعدد ، تمام حرکات و جریانها را از طریق سلسله مراتب منعکس می‌کرد . در آن برهه خاص ، ارتباط وی با ائمه محترم جمعه ، خصوصاً مرحوم حضرت آیت الله قاضی و شهید بزرگوار آیت الله مدنی به حد اعلای خود رسید .
به خاطر دارم اواخر شهریور بود که زایمان همسرمحترمش نزدیک بود که در این هنگام برای چند روزی به تهران آمد . وقتی که در ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ ، حملات ناجوانمردانه دشمن شروع می‌شود ، خانواده را رها کرده و خود را به تبریز می‌رساند و آماده نبرد و دفاع جانانه می‌شود که این خود حکایت دیگری است .
به حدی جسور و شجاع بود که غیر از خدا از هیچ چیز هراس نداشت . تمام مأموریتهای سخت و کم نظیر خود را با حملات پی در پی به پایگاههای شمال و شرق عراق و مناطق حساس و حیاتی انجام می‌داد . در انجام این مأموریتها هیچ کس به پای او نمی‌رسید . وقتی احساس می‌کند که وضعیت جبهه‌جنوب وخیم‌تر شده است ، خود را سریعاً با هواپیما به جنوب می‌رساند و عملیاتهای شجاعانه و وصف ناپذیرش را در این منطقه شروع می‌کند . انسان عجیبی بود ! وقتی جنگ طولانی‌تر می‌شود ، شهید بزرگوار سعی می‌کند در کلیه عملیاتها شرکت کند . به همین منظور خود را به صحنه نبرد می‌رساند و با پایمردی از رزمندگان اسلام پشتیبانی می‌کند . نمی‌شود همه حقایق و فعالیتهای شهید اردستانی را در یک مقاله نوشت ؛ بلکه برای بیان هر عملیاتش باید کتابی جداگانه نوشت . اما ممکن است گذشت زمان همه چیز را به دست فراموشی بسپارد ، بنابراین باید اندکی از آن همه ایثار وفداکاریها را گفت و نوشت .
شهید اردستانی به حسب لیاقت و شایستگی و همچنین حساسیت خاص منطقه جنوب ، در سخت‌ترین شرایط آن روز بدون کمترین امکانات به عنوان فرمانده پایگاه امیدیه مسئولیت این پایگاه حساس و حیاتی را به عهده گرفته و به خوبی از عملیات بیت المقدس پشتیبانی و در این سمت میزبان دهها هزار بسیجی بود و آنها رامانند برادران دینی خود در تمام زمینه‌ها حمایت و پشتیبانی می‌کرد . در هر شرایطی شب زنده‌دار بود و دلیرانه در راه اسلام و نصرت دین خدا تلاش می‌نمود . هر روز فعالیت او ، خود دنیایی بود . زمانی که برادر بزرگوارش در یکی از عملیاتهای جنوب به شهادت می‌رسد ، بدون اینکه کسی را در جریان امر بگذارد ، نقطه نقطه خاک جنوب را سر می‌کشد تا با پیدا کردن پیکر برادرش ، مرحمی بر دل داغدیده مادرش بگذارد . بنابراین ، مانند یک انسان عادی بدون استفاده از هیچ وسیله‌ای به این طرف و آن طرف می‌رود . من فکر می‌کردم دنبال مأموریت ویژه‌ای است ، لیکن بعداً به این موضوع پی بردم .
در عملیاتهای مختلف ، همیشه پرچم‌دار و در صف مقدم بود و به سایرین نیز روحیه می‌داد . به انجام یک یا دو مأموریت در روز راضی نمی‌شد و هر چه در توان داشت دریغ نمی‌کرد ، حتی مأموریت دیگران را نیز داوطلبانه انجام می‌داد و بعضی روزها ۵ بار مواضغ دشمن را مورد هدف قرار می‌داد و چه زیبا این کار را انجام می‌داد . معمولاً بعد از تاریک شدن هوا برای هماهنگی بیشتر با شهید بزرگوار بابایی به قرار گاه جنوب عزیمت می‌کرد و تا نیمه های شب در آنجا می‌ماند . بعد از مراجعت نیز یک تا دو ساعت می‌خوابید و نزدیکی سحر مشغول راز و نیاز و نماز شب می‌شد . برای انجام هر چه بهتر مأموریت به خدا توکل می کرد و همیشه حاجتش نیز برآورده می‌شد .
خدایا زبانم عاجز است که بگویم چه شخصیتی بود . او عاشق ولایت و امام راحلمان بود . خدا می داند چقدربه امام عشق می‌ورزید و در عمل ، دستورات و فرامین پیامبر گونه‌امام را انجام می‌داد . در واقع ، این دنیای خاکی برای او کوچک بود و به همین سبب روح بزرگش پرواز کرد .
نمی‌دانم دینداری و دین باوری ایشان را چگونه توصیف نمایم . در آن روزگار هر موقع فشار کارهای دنیوی مرا خسته می‌کرد برای آرامش تن و جان چندین ساعت را در کنار این بزرگوار می‌گذراندم .
کتاب ملکوتی و انسان ساز قرآن ، نهج‌البلاغه و کلمات قصار ائمه (ع) چراغ هدایت او و دوستانش بود و همواره به آنها توسل می‌جست . خداوند رحمت کند این انسان والا را که حق بزرگی به گردن ما داشت . درست ۱۵ روز قبل از شهادتش بود که من بسیار نگران و منتظر واقعه‌ای بودم . خوابی دیده بودم که برایش تعریف کردم . گفتم : « مصطفی ! تغبیر این خواب چیست ؟ » خندید و گفت :
آن روزها هر موقع می‌گفتم که مصطفی اجازه بده دوستان هم این کارها ( عملیاتها ) را انجام بدهند ، می‌گفت : « حبیب ! تو ناراحت نباش ! دشمن نمی‌تواند مرا هدف قرار دهد . »
لیکن سرانجام به سوی معبود خود شتافت و به یقین والامقام به آرزوهایش که همانا مجاهدت فی سبیل‌الله و شهادت در راه معبود بود ، رسید و به برکت وجودش جمعی از دوستان نیز رستگار شدند . روحش شاد و یادش گرامی باد .
ان‌شاء الله
منبع: مرکز اسناد اداره حفظ آثار ونشر ارزشهای دفاع مقدس جنوب شرق استان تهران

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.