خانه » اخبار و رویدادها » آمریکاستیزی، چرا؟

آمریکاستیزی، چرا؟

“جان آدامز” جانشین جرج واشنگتن بنیان گذار ایالات متحده آمریکا چنین می نویسد:
“من همیشه تاسیس آمریکا را خواست خدا برای رهایی بشریت و بندگی دانسته ام.آمریکا به خواست خدا به وجود آمد تا صحنه به کمال رسیدن انسان باشد.”
“هرمان ملویل” نویسنده معروف آمریکا در قرن نوزدهم در کتاب تمدنی به نام آمریکا می نویسد:
“ما آمریکایی ها ملتی خاص ، قومی برتر و اسرئیل عصر حاضریم ؛ ما ناخدای کشتی آزادی ها هستیم.”
“جفرسون سومین” رئیس جمهور آمریکا هم اعلام کرد ملتش قوم برگزیده خداست. دو قرن پس از وی رئیس جمهور نیکسون هم چنین گفت:
“خدا با ملت آمریکاست.خواست خدا این است که آمریکا رهبری دنیا را به دست بگیرد.”
اولین و بدترین افسانه سیاست آمریکا همین بود: “ما ملت برتریم”.این نوع تفکر در سردمداران اندیشه و تفکر و روسای جمهور آمریکا تا به امروز به روشنی دیده می شود.ملتی که از بدو تاسیس چنین رویایی را در سر می پروراند و چنین سیاستی را نصب العین خود قرار می دهد در راه رسیدن به هدف خود یعنی حکومت بر جهان از هیچ کوششی فروگذار نخواهد بود؛
گاهی اقتصاد را به فساد گره می زند تا محرک نظام اقتصادی اش باشد.الکساندر میلتون وزیر دارایی در کابینه جورج واشنگتن اعتقاد داشت فساد محرکی قوی در دنباله روی از منافع فردی در جامعه است.آلن کوتا در کتابی تحت عنوان تمام حالت های کاپیتالیسم درباره نقش فساد در اقتصاد بازار می نویسد:”در کل فساد همان نقش  طرح و برنامه ریزی را بازی می کند”.

http://aup.ir/varamincity/tasavir/94/08/amrica.jpg
گاهی هم به تهاجم فرهنگی دست می زند تا این سد محکم که در برابر فرمانروایی اش قرار گرفته را خرد کند.”هاوارد گوردون” تهیه کننده آمریکایی سریال های ضد ایرانی ۲۴ و homeland در مصاحبه یا یکی از نشریات می گوید: ما تمام قدرت رسانه ای خود را در ۳۰ سال گذشته به کار گرفته ایم تا ایرانی ها نتوانند تصویری از جامعه ، دولت ها و دولتمردان خود به دنیا ارائه بدهند.تحریم های فرهنگی کمپانی های آمریکایی موثر تر از تحریم اقتصادی است زیرا سیستم فرهنگی شما را در طول سی سال اخیر فلج کرده است.و گاهی هم از طریق سیاست و مذاکره تو را پای میز  می کشاند تا با هر بده بستانی که می شود تو را از سر راه بردارد.سیاست آمریکایی یک سیاست داروینی است که در آن “اصل بقای اصلح” محور و مدار است و طبعا ما بقی یا باید پیروی کنند یا محکوم اند به زوال و فروپاشی.هر چند که نظریات داروین نگاهی علمی را دنبال می کرد اما بسیار قابل توجه است که طبقات حاکمه نیز به نظریات داروین متوسل شدند تا شایستگی خود را به این وسیله به ثبوت برسانند و با کمال اعتقاد آن را دستاویزی برای اثبات برتری و اولویت خود قرار دادند و در نبرد زندگی و میدان “تنازع بقا” خود را شایسته تر و مناسب تر از دیگران معرفی کردند و همین را توجیهی برای تسلط و استعمارگری خود قرار دادند.سیاست آمریکا هم ، چنین قالبی دارد.او که خود را اصلح می شناسد و حق حکومت را حق ذاتی خود (!) می داند ،این گونه تصور می کند که دیگران در مقابلش مجبورند یکی از این دو را انتخاب کنند:۱پیروی از آمریکا در قالب نظم نوین جهانی ۲ ایستادگی و در نهایت شکست از آمریکا.پیروی از این مستکبر تحت عنوان نظم نوین جهانی یعنی چنگ انداختن استعمار بر منابع و ثروت های طبیعی یک ملت و بهره برداری حداکثری از آن.ریچارد ایمرمن یکی از مورخان سیاسی آمریکا با اشاره به نظرات آیزنهار در کتاب تاریخ سیاسی می نویسد: “منابع کشورهای جهان سوم باید به دقت تحت کنترل آمریکا باشد”.و خیلی موارد دیگر که شرحش در این مختصر نمی گنجد…بدیهی است که در چنین موقعیتی برای رشد و توسعه ملت ها سقف و محدودیت گذاشته شود و وابستگی آنها به استعمارگران حفظ شود و با مصرف منابع صرفا مادی ، سرگرمی ایجاد کنند تا مبادا در برابر حکومت جهانی قد علم کند.
اینجاست که مرگ بر آمریکا و سیاست هایش معنا پیدا می کند.
تنها راه باقی مانده ایستادگی در برابر این مستکبر و ظالم  است که طبق وعده خدا قدرت آنها پوشالی است و پیروزی ازان حزب الله است…هر چند که در تفکر آمریکایی محکوم به شکست باشیم.

به قلم حمید زارع یزدی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.