رحیم مخدومی نویسنده ادبیات انقلاب و دفاع مقدس، داستانکی با عنوان «موج مردم» را در اختیار این خبرگزاری قرار داده که در ادامه آن را میخوانید:
«گرسنهها جلوی گاو صندوق صف بسته بودند و بیکارها جلوی کارخانه.
منتظر کلید بودند.
پلیس ضد شورش با طلق و باطوم – آماده باش – ایستاده بود.
نزدیک غروب، امید گرسنهها و بیکارها در حال ناامیدی بود که، کلیددار آمد. همه از خوشحالی جیغ کشیدند.
کلیددار با کلیدش گاو صندوق را نشان داد و گفت: «این را …»
گرسنهها منتظر نماندند جمله کامل شود. از عمق وجود جیغ کشیدند و کف زدند.
کلیددار ادامه داد: «بگذاریدش جلوی در کارخانه.»
این بار بیکارها نعرهای کیفور زدند.
پلیس ضد شورش منتظر اشاره کلیددار بود.
گاوصندوق راه ورود کارخانه را بست.
هر لحظه بر تعداد گرسنهها و بیکارها اضافه میشد. همه منتظر چرخیدن کلید در قفل گاوصندوق و کارخانه بودند؛ هم مردم و هم پلیس؛ که رفته رفته داشت از ازدحام مردم احساس خطر میکرد.
کلیددار نشست روی سطح صیقلی گاوصندوق و با کلید روی آن ضرب گرفت.
دور و بریها که دور او دیوار شده بودند، همراه با آهنگ تکانی به خود دادند. از پشت دیوار، مردم دیده نمیشدند. گاه که منفذی از لای تکانها ایجاد میشد، کلیددار افراد پلیس را میدید. یک بار با تیزی کلید، آنها را خطاب کرد و گفت: «باید فقر را از بین برد.»
– برد؟!
یکی از آنها بود که پرسید.
– باید بیکاری را هم از بین برد.
– ما؟! ولی کلید دست شماست!
کلیددار – نشنیده – ادامه داد: «و فساد را هم.»
یک لحظه دستش را دید؛ خالی از کلید!
و اطرافش را، از دور و بریها!
سر و صدایی از توی صندوق و کارخانه میآمد.
در صف مردم موج افتاده بود.
رحیم مخدومی – ۹۴/۲/۵
فارس